اصولا برای بودن باید با دیگری و دیگران بود !

... اگر سیلاب راه را بر ما ببندد مسیر بی انتهای آن را جابجا خواهیم کرد اگر کوههای « سیرا» راه را بر ما بند آورند آروارة آتشفشانهای نگاهدارنده جبال «کوردیرس» را خرد خواهیم کرد و دشت جولانگاه سپیده دم خواهد بود ... زندگی این گونه است ... به گاه سختی ، تلخ و به گاه شادی ، شیرین.زندگی می گذرد چون رود ،بی امان و خروشان...آری ، همه چیز در گذر است ، رنج و راحت می گذرد.... و در این گذر ، تنها خاطره ها به جا می مانند ،خاطره ی لحظه های یگانگی و پیوستگی...لحظه هایی که مرز میان رفتن و ماندن به باریکی تار مویی است . آنچه مرا به سرزمین تو می کشاند و رفتن را دشوار و ناممکن می کند ، حضور یگانه ی تو در توالی موج هاست،حضوری همچون هجوم ناگهانی ترانه .این حضور شفاف توست که مرا به تو بازمی گرداند . و من اینجا در کنار تو هستم ، با نگاهی زلال و چشمانی آینه گون که حضور ،ما٬ را تکرار می کنند!