تراژدی ازدواج !

نمی دونم چرا وقتی واژه ی ازدواج را می شنوی ، خود به خود احساس نخوت و روزمرگی به سراغت میاد. یهو ترس برت می داره که نکنه ، دو سه سال دیگه ، من بشم یه زن چاق که نمی تونه یه قدم برداره !! با یه بچه ی نق نقو و لوس که حوصله ی همه رو سر می بره !!.......تازه ، حالا بچه هم هیچی ......
این یکی دیگه واقعا کار من نیست ، کی حوصله داره آشپزی کنه ، ظرف بشوره و رخت پهن کنه - حالا این یکی رو ماشین می شوره!!- جارو کنه .........اینهمه کلاس و تفریح جالب هست ، چرا باید تن به رخوت خونه داری بدم .......
لابد پیش خودت می گی ، کی گفته باید خونه داری کنی ، هیشکی نگفته ، این یه قانون نانوشته است . خیلی از پسرا و دخترا رو می شناسم که بعد از ازدواج یه زندگی ساده و تکراری رو پیش گرفتند .
دوران نامزدی : دختره در تب و تاب دیدار پسره می سوزه ، پسره اولش می گه کار دارم اما در بند فرمان دختر ، هر جا و هر موقع بخواد ، ظاهر می شه ، آخه خودش هم بدش نمیاد . سینما ، پارک ، موزه و تمام امکانات تفریحی رو به کار می گیرند و اندکی هم بحثها و جلسات روشنفکرانه چاشنی این دیدارهاست .و البته ، چه بوسه های عاشقانه ای که ساعتها طول نمی کشه و پاک و معصومانه دست در دست هم ساعتها در خیابان می چرخند !!بدون آنکه از هم بپرسند اصلا چرا این پسره من رو دوست داره یا من چرا دوستش دارم !!!اصلا چرا باید یکی رو دوست داشت !!و مهم تر از اون ، اصلا دوست داشتنی وجود داره !!!؟؟؟؟
اوایل زندگی مشترک :هنوز چیزهای زیادی تغییر نکرده ، فقط یه سقف مشترک هست و فرصت بیشتری برای با هم بودن و البته احساس علاقه ای که هر روز بیشتر از دیروز در قلب و جان تازه عروس ،داماد نفوذ می کنه . همه چیز تازگی داره ، هیجان از در و دیوار خونه بالا میره......
یک یا دو سال بعد : تازه بابا و مامان شدن هم حالی داره اما کم کم بچه می شه رقیب شوهر !! دیگه همه چیز برای بچه است و خلوت دو نفره رو این موجود کوچولو ، بهم می زنه .....
پنج سال بعد : شوهر تو خونه کم پیداش می شه ، زن غر غر می کنه که بچه بابا می خواد ..... دیگه نه فقط خبر از بوسه های طولانی نیست که حوصله و تحمل یکدیگر را هم ندارند......
و رابطه در حلقه ای از مشکلات فراموش می شه .....من می مانم و تو می مانی ، بی آنکه مایی باشد !!و شاید یک دنیا خاطره های خوش گذشته و امید به آینده روشن بچه ای که نمی دانیم چرا به دنیایش آوردیم ، تنها انگیزه های هستند که من و تو را در زیر یک سقف نگه داشته اند!

(ادامه دارد )