انسان ، شناخت ، اجتماع

سر آن ندارم که از تراژدی فاصله و تنهایی حاصل از مدرنیته و بحران ناگزیر رابطه ها در فضای گذار دنیای سنتی به مدرن سخنی دراز گویم که تنها به مقدمه ای برای ورود به پاسخ پرسشهای زیر اکتفا می کنم .
چرا ما نیاز به شناخت ماهیت بشر داریم؟
چرا انسان موجودی اجتماعی است ؟
پیامد زندگی اجتماعی انسان در دنیای روانی او چیست ؟

آدمیان از هم دور افتاده اند ، از این رو هیچ یک ماهیت بشر را به درستی نمی شناسد.امروزه ، از همان سالهای اولیه کودکی ما تماس محدودی با دیگران داریم و نه فقط خانواده ها منزوی هستند که کودکان را نیز منزوی می کنند .روش کلی زندگی ما،مانع از ایجاد صمیمت لازم با دیگران است.به دلیل عدم شناخت کافی از ماهیت بشر ،ناتوان در برقراری ارتباط،به تاروپود تعصب و پیشداوری ها گرفتار و از این رو دشمن یکدیگر می شویم. زمانی که دیگری را به خوبی نمی شناسیم ، به نادرستی با آنها رفتار می کنیم و قضاوتهایمان پیوسته اشتباه از آب درمی آید. نگرش کلی ما نسبت به زندگی و دیگران ، بستگی به شناخت ما از آنها دارد .
از این رو برای ارتباط برقرار کردن مناسب و موثر نیاز به آن داریم تا خود و دیگری را بشناسیم ، شناختی که به تعصب و پیشداوری و قضاوتها آلوده نباشد . شاید به همین دلیل است که آلفرد آدلر معتقد است * ضرورت محضی که در شناخت انسان وجود دارد ، پایه ی برقراری روابط اجتماعی است .اما ، چر انسان موجودی اجتماعی است ؟