بی توجه به من به پیش می رود ، گر چه گاهی از او جلوتر رفته ام اما اکثر اوقات سرعتش بیشتر از من بوده
…. گاهی فرسنگها با هم فاصله داشتیم و گاهی فقط یک گام …. آن هنگام هم که از او پیشی می گرفتم نمی دانم چه می شد که ناگاه می ایستادم تا او مثل نسیم آهسته و بی صدا عبور کند ……
.فریاد زدم …. ادامه بده … چاره چیست ؟ …. هنوز فاصله ام زیاد بود و خوب نمی دیدمش اما شنیدم که گفت : چاره را خود می دانی …. همین طور که می دویدم … بلند بلند تکرار می کردم من می دانم !!، من می دانم !!…