من کجا بودم ؟ من که هستم ؟

دوست نازنینی می گوید ، ماهنامه می نویسی ؟ شاید این طولانی ترین غیبت من در طول تاریخ کوتاه وبلاگ نویسی بود. گه گاه که بین نوشتن ها فاصله ای می افتاد ، مشغله ی کار و دانشگاه علت اصلی اش بود . گر چه نه همیشه اما معمولا تغییراتی کوچک و جزیی را تجربه می کردم . تغییراتی که گاه دست زمانه بر تو اجبار می کرد و گاه من بر زمانه فشار می آوردم تا آنچنان پیش رود که من می خواهم . اما این بار ، این الاکلنگ من و زمانه پایان یافته بود . هر دو با هم به سوی خواستی نشانه رفتیم که بسیار دور می نمود و سخت . اما ، به یاری او که این روزها حضور توانمندش را بیش از هر زمانی احساس می کنم ، چرخ روزگار را شکار کردیم . آری ، این بار ، قصه ی شدن آنچنان با شتاب پیش رفت که مجالی برای ثبتش نماند . انگار که در سراشیبی جاده ی شدن از خوابی برخاسته ام ، تازه می فهمم که در گذشته ی نه چندان دور دوسال پیش چه قدر من از من دور بوده . انگار که مسخ شده بودم ...... مسخ قدرتی پوچ ! اعتماد به نفس ، آرامش و تمام خویشتن را از یاد برده بودم . گاه گمان می کردم که موجودی ضعیف و ناتوان بوده و هستم و خواهم ماند . موجودی زشت ،ناتوان و کودن !! و این همه یادگار رابطه های بیمار و پاتولوژیکی بود که نمی توان وجودشان را د اجتماع بیمارمان انکارش کرد . از خلال آن روزهای سخت ، روزهایی که موج اضطراب و آشوب در من فوران می زد ، بسیار به خود اندیشیدم ،حاصل اندیشیدن ها و تجربه های تلخ ، من شدم ! م ر ی می که اینجا می خوانیدش . شاید همه ی من نباشد ، اما آنچه می نویسم ، از داستانها تا دست نوشته های کوتاه و بلند ، دغدغه ها و پرسشهایی است که ذهنم را بیش از پیش به خود مشغول می کند . و محوری ترین دغدغه و بنیادی ترینش ، تبیین رفتارهای انسان و شناخت این موچود ناشناختنی است تا شاید به طبع خود را نیز بشناسم و البته هر بار که بیشتر به پرسشها می اندیشم ، پاسخهای کمتری می یابم . چرا اینها را اینجا می نویسم ؟ شاید در فرصتی دیگر این سوال را پاسخ دهم . چرا که پاسخ آن به تایید این فرضیه ام بستگی دارد ، که اساسی ترین بخش زندگی انسان ، ارتباطات است و معنای زندگی هر کس هر چه باشد از یک سو در فردیت فرد ریشه دارد و از سویی به شبکه ی اجتماعی اش پیوند می خورد . هر آدمی برای معنا بخشی به زندگی اش نیاز به این شکبه دارد !!.....
نظرات 7 + ارسال نظر
هپلی شنبه 16 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 11:12 ب.ظ http://happali.blogsky.com

سلام همسایه
حال و احوال ؟
راحت
شیوا
رسا
خودمونی
....
دیگه جایی واسه تعریف نداره !
باید یه سری هم به آرشیوت بزنم

خوش باشی همسایه

یاحق

دیوانه دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 02:01 ق.ظ http://divane.blogsky.com

م ر ی م
همیشه دوست ؛ قابل اعتماد هست و خواهد بود

شین دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 08:32 ق.ظ http://sheen.persianblog.com

سلام! جالب است. انتظار چنین جایی را پشت اسم چهار حرفی‌ت نداشتم. خوب است چنین نوشتنی به معنا و مفهوم مطلق کلمه. ...

شین دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 08:33 ق.ظ

در باره‌ی آن کتاب‌ها برای‌ات خواهم نوشت. به‌زودی ...

کیان دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 02:41 ب.ظ http://tardidha.blogsky.com

شاید پاسخ به پرسش در باب چرایی نوشتن آن هم در این رسانه ی خردسال و نا حدی نا شناخته خیلی راحت نباشد(حداقل برای من)ولی قکر می کنم همین حضور آن هم حضوری قاطع و پیوسته در این وانفسای شلختگی و بی تعهدی خود دستاورد کمی نیست...

همان سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 08:21 ق.ظ

نخستین مبارزه ما کشمکشی بود برای همراهی در مبارزه های دیگر تا انتها.

من همه هیچ ؛ همه نگاه سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 01:30 ق.ظ

شاید الان که ۳ آذر هست دیگه کامنت های ۱۶ آبان رو نگاه نکنی... ولی حالا شاید هم خوندی!
بافرضیه ای که در سه خط آخر نوشتی: موافقم ولی موضوعی که فکر منو خیلی مشغول کرده اینه : چه کنیم که این معنی صرفاوابسته به حضور یک فرد نشه؟؟؟ خیله وقته می خوام این سوال رو ازت بپرسم!
چرا یک رابطه بیمار گونه تا این حد تاثیر داشت که فکر می کردی موجودی ضعیف: ناتوان..... هستی و رابطه بعد از اون
این تصور رو از بین برد؟ پس اگه اون نباشه : تصور دیگری تصور تو خواهد بود؟؟؟؟ آیا این قدرت عشق هست که باعث می شه تصور دیگری تصور ما بشه؟ یا این تصور به دلیل عدم خودشناسی ما به وجود می یاد؟ شاید هم به خاطر سنگین تر بودن وزنه تایید دیگری : لازمه باور کردن؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد