داشتم فکر می کردم .....اما فکر نبود ، خیال بود ..... اومدم شک کنم ..... اما شک نبود ، مبفی بافی و بدبینی بود ......
نظرات 16 + ارسال نظر
حامد سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 09:19 ب.ظ

اومدم سکوت کنم اما سکوت نبود هراس بود.

نرگس و روزنه هاش سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 11:17 ب.ظ http://www.rozaneh1001.blogsky.com

اگر اگر همیشه تنهایی ات را
بخلوت دلش گره بزنی خوش نقش خواهد بود... جالب بود خانمی....سکوت همیشه حرفی در دل دارد که نمیگوید...

نرگس و روزنه هاش سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 11:18 ب.ظ

نظر حامد بسیار بجا و قشنگه ....

زمینی چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 12:14 ق.ظ

اومدم که دلتنگی هام کم رنگ بشن... پر رنگ تر شد!

آرتا چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 07:48 ق.ظ http://darkness.blogsky.com

منم یه مشکل اساسی با این شک و بدبینی خودم دارم!

سارا چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 08:56 ق.ظ http://dailynotes.blogsky.com

همیشه هنگام فکر دریچه خیال و بعد دالان شک و سپس موریانه بدبینی که از داخل ویرانمان می کند...

المیرا چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 09:29 ق.ظ http://leilymadani.blogsky.com

فروغ...
چشماهاش غمگین
خیلی غمگین

پیام چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 01:32 ب.ظ http://payamra.com

و در ادامه ... ؟!!!

مهسا چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 04:11 ب.ظ

حالا چی؟ تو فکری یا ........

مرده قبیله چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 04:28 ب.ظ http://hallowsky1.blogsky.com

salam maryam khanum
bebakhshid dir behet sar zadam
ajab nevehsteye jalebi bood
akharesh baz ham be bad bini residi
;)
see U

رضا چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 05:20 ب.ظ http://memusika.blogsky.com

نزد ما ایرانیان فکر همان خیال پردازیست و جان عمه مان خودمان را بسیار مرد عمل میبینیم و نیز شک هم همان بدبینی است.چه میشود کرد؟ خوب است لااقل شما به صراحت پرده از این بیماری لاعلاجمان برداشتی.براستی باید چه کرد . اگر دست ما تنبلان باشد میگوییم فکر تعطیل و شک هم بی شک.بی خیال ...بزن بر طبل بی عاری که آن هم عالمی دارد.مریضیم ...بابا مریض!

هزارپا چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 05:21 ب.ظ http://pa.persianblog.com

نامه هایی که از فروغ گذاشتی فوقالعاده بود...!تشکر!

کیان چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 07:59 ب.ظ http://www.tardidha.blogsky.com

به خیال فکر می کردم.نه در فکر خیال بودم که شنیدم چنین می خواند:
ای نشسته تو در این خانه ی پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو....

من خودم و مسعود چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 09:39 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com

قشنگ بود (:

پ.ن : داشتم میرفتم . ولی نه ! داشتم برمیگشتم!

خوش باشی ...

باران پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 02:23 ق.ظ http://shamlo.blogsky.com

حباب با تورم غرورش
در حقیقت دریا تردید می کند
می خندد
و ناگهان تهی می شود
و می ترکد ....
تاگور

احسان پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 04:06 ب.ظ

مریم . اگه مطمئن بودم می خونی حتمن کامنت می ذاشتم ! هر چند مطمئنم میخونی.
پیروز باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد