در ادامه
پسرک بزرگتر شد . هر روز صبح ساعتها جلوی آینه به مدل ریش و مویش ور می رفت ، اما ظهر که به خانه می آمد ، دکمه های پیرهنش پاره و صورتش زخمی بود . با دار و دسته اش در محل ، به علی کوره معروف بودند چرا که با تلنگری از کوره در می رفت و سر و صدا راه می انداخت . تنها زبانش ، دعوا و خشونت بود .
روزها از پی هم عبور کردند ، چینهای صورت مادر حکایت از روزگار پیری داشت و پدر دیگر عمرش به دنیا نبود و امید مادر ، یگانه پسری بود که هر چه می خواست از شیر مرغ تا جون آدمیزاد برایش فراهم کرده بود که اگر نمی کرد فریاد پسرک گوش همسایه ی هفت خانه آن طرف تر را کر می کرد و هنوز هم اگر ناهارش آماده نبود و یا پیرزن تقاضایی می کرد دیگر نه فقط عربده می کشید که صحنه ی پایانی دعوا علی القاعده به شکستن گلدانی و آینه ای منتهی می شد .
ادامه دارد
و با نرمش خواسته ها را خواستیم
به نرمی رد کردند
فریاد کشیدیم
با فریاد رد کردند
ضربه زدیم
ضربه خوردیم
من مقابل دیوار ایستاده بودم
مانع را باید ابتدا شناخت
سلام
خیلی جالبه (:
zadi tooye kare dastan ,,,
سلام مریم جان من این لینکاتو درست کن میام اینجا فکر می کنم اخر دنیاست.
بازم جای شکرش باقیه که خواهری وجود نداشت وگرنه در نقش کیسه بکس یا جای گلدون و آینه باید تحمل می کرد....
تا حضرت آقا اعصابشون آروم بگیره ...
بنام خدا ...........سلام بر شما ..........
و ب لاگ زیبا و پر محتو ائی دارید .......امید اینکه همیشه مو فق و موید و پیروز باشید .یا عــــــــــــــــــــلی