در ادامه
پسرک بزرگتر شد . هر روز صبح ساعتها جلوی آینه به مدل ریش و مویش ور می رفت ، اما ظهر که به خانه می آمد ، دکمه های پیرهنش پاره و صورتش زخمی بود . با دار و دسته اش در محل ، به علی کوره معروف بودند چرا که با تلنگری از کوره در می رفت و سر و صدا راه می انداخت . تنها زبانش ، دعوا و خشونت بود .
روزها از پی هم عبور کردند ، چینهای صورت مادر حکایت از روزگار پیری داشت و پدر دیگر عمرش به دنیا نبود و امید مادر ، یگانه پسری بود که هر چه می خواست از شیر مرغ تا جون آدمیزاد برایش فراهم کرده بود که اگر نمی کرد فریاد پسرک گوش همسایه ی هفت خانه آن طرف تر را کر می کرد و هنوز هم اگر ناهارش آماده نبود و یا پیرزن تقاضایی می کرد دیگر نه فقط عربده می کشید که صحنه ی پایانی دعوا علی القاعده به شکستن گلدانی و آینه ای منتهی می شد .
ادامه دارد

نظرات 6 + ارسال نظر
حامد جمعه 26 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 12:36 ب.ظ http://dohich.blogdrive.com

و با نرمش خواسته ها را خواستیم
به نرمی رد کردند
فریاد کشیدیم
با فریاد رد کردند
ضربه زدیم
ضربه خوردیم
من مقابل دیوار ایستاده بودم
مانع را باید ابتدا شناخت

من خودم و مسعود جمعه 26 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 01:27 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com

سلام
خیلی جالبه (:

[ بدون نام ] جمعه 26 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 08:24 ب.ظ http://payamra.com

zadi tooye kare dastan ,,,

کنار جمعه 26 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 08:40 ب.ظ

سلام مریم جان من این لینکاتو درست کن میام اینجا فکر می کنم اخر دنیاست.

مهسا شنبه 27 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 12:24 ق.ظ

بازم جای شکرش باقیه که خواهری وجود نداشت وگرنه در نقش کیسه بکس یا جای گلدون و آینه باید تحمل می کرد....
تا حضرت آقا اعصابشون آروم بگیره ...

خــــادم المــهدی شنبه 27 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:39 ق.ظ http://313.blogsky.com

بنام خدا ...........سلام بر شما ..........

و ب لاگ زیبا و پر محتو ائی دارید .......امید اینکه همیشه مو فق و موید و پیروز باشید .یا عــــــــــــــــــــلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد