خشم وسیله ای آموخته شده برای رسیدن به خواسته ها
…. پسرک خودش را بر روی زمین می کوبید، گریه می کرد و صورتش را چنگ می انداخت … مادر درمانده تر از آن بود که بتواند قانعش کند .. به جای آنکه از دریچه ی کودکی به دنیای پسرک نفوذ کند ، از ناممکن های بزرگسالان می گفت و بیشتر از آنکه بخواهد چیزی را به پسرک بفهماند برای او درد دل می کرد و از دشواری های زندگی و بیکاری شوهر می نالید … پسرک ساکت شد انگار که حرفهای مادر اثری بر دل گذاشته بود …. بابای سوپرمن پسرک ، در ذهنش شکست ، خوار شد و آن قدر ناتوان که توان ایستادنش نبود….
مطالب زیبایی در وبلاگت می نویسی.
اگه رسیدی به من هم یه سر بزن.نظر هم یادت نره.مرسی
سلام عزیز
وبلاگ زیبایی دارید
موفق باشید
من نمیدونم چرا هر وقت خشمگین میشم گریه ام میگیره!!!
راستییتش می خواهم وقتی وارد اینترنت می شوم تنها و بی کس نباشم و گویا تو همانی
سلام
بلاگ قشنگی داری
به من هم سر بزن
ta ye jahaae bale ,, rah dare ,, vali gahi ham na