چند روزی است ، هر تکه ی من به راه خود می رود ... اسکیزوفرنی م ر ی م بیش از هر زمان دیگری عود کرده است ..... این من هزار پاره ، سوداهای بسیار دارد .... کتاب می نویسد و می خواند ..... دوست می دارد و متنفر می شود ..... وب لاگ می نویسد و باز خورد می دهد ..... آشفته است ، غمگین و حتی می ترسد و با این همه می خندد .... م ر ی م در برابر همه ی مریم ها می ایستد .. طغیان می کند و ویران می کند .... ذهن واگرای من این روزها سر ناسازگاری دارد .... به هر کجا می خواهد می رود .....
تصویر لحظاتی از م ر ی م
*دوستی پرسید : تو می ترسی ؟
و من می ترسم … آری ، از حضور بی وقفه ی تو …. از مهربانی بی دریغت …. از جوشش این همه احساس …. از صداقتت… از تکرار دور باطل درد و رنج …. از قصه ی بی سرانجام ….. و بیشتر از همه از باور خود می ترسم …..
- این همه ترس را از کجا آورده ای ؟
از چه بگویم ..... به گذشته هایی دور باز می گردم و خاطره هایی رنگ باخته دوباره زنده می شود و می گویم از دیگری که تاب مرا نیاورد …..از خودم که روزی مثل تو بودم …..دیوانه وار عاشق … بی پروا و جسور …مهربان و بی دریغ …. آری ، روزی من هم مثل تو بودم …..
و حالا تو هم مثل دیگری …..؟
شاید …. دیگری حضور پر حجم مرا تاب نیاورد …… گم شد در باور من ….. در هزار توی من سیراب شد از من ….. و من ناتمام از حضور او ….آری ، این همه ترس را دیگری به من هدیه داد و رفت …..
او، می ترسید و من امروز می ترسم از ترس خویش ……
*در میان کتاب ها گم شدم ..... فیش هایم را پیدا نمی کنم ..... روی هر کاغذی ، ردی گذاشتم و قرار است از همه ی اینها پایان نامه بنویسم ... می نویسم ....اما ، راضی ام نمی کند .... هیچ وقت راضی نبوده ام ..... باز هم کم است ..... همیشه چیزی کم است ..... می نویسم اما ......
* تو می آیی ، مثل همیشه بی خبر .... چه قدر بوی عطرت را ، این حضور لطیف و سبکت را دوست می دارم ..... منتظرم تا نامه های بعدی ات را بخوانم و این بار انتظارم را پاسخ می گویی ..... و من چه قدر این نگاه تو و چشمهای وحشی ات را دوست دارم ..... باز هم بنویس .....
* به پهنه های حسی وسعت پناه خواهم برد
من عریانم ، عریانم ، عریانم
مثل سکوت های میان کلام های محبت عریانم
..........
من این جزیره ی سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار کوه گذر داده ام
و تکه تکه شدن ، راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد
نگذار تکه ها پراکنده شوند ... انها را بر صفحه ای قرار بده و بگذار دوباره یکی شوند ....
م ر ی م پرپر!!! آدم ها به واسطه آدم بودن تحت شرایط مختلف رفتارهای مختلفی از خودشون بروز می دن. این یه چیز کاملا طبیعیه و اگه اینطور نبودی عجیب بود... هیچ چیز ترسناک نیست به شرطی که حس اعتماد رو با هم تجربه کنین. بهترین ها از آن تو باد!
گاهی اوقات نسبت به یک شرایط هم احساسهای متفاوت داریم ........ چه اسم قسنگی داری ........ شادی انگیز است
امیدوارم بهترین را برگزینی...
گزینشی نیست ..... پذیرش کلید اصلی است ....
ظاهران این وبلاگ هم به مسعود کیمیایی واگذار شده است!
به قولی این زندگی خیلی قشنگ نیست پس چه چیزی انسان را دلگرم یا وابسته به این زندگی میکند عشق عشق ....حافظ میگوید مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
یا میگویند ذالنون مصری از عشق الهی صحبت میکرد ده تن در آن بمردند
شخصی بعد از وعظ از ایشان پرسید از عشق زمینی بگو
گریبان درید و گفت در گرو ایشانم و میگریست در حالی که داشت دور میشد .
زندگی قشنگ نیست ؟؟؟؟
مریم جان از نوشتن امروزت بسی معلوم است چقدر تکه تکه ای.
چرا نیومدی ؟
روزنه نور
امید تازه
عشق رویش به سوی آفتاب
تولد و تولد و تولد.......
بقیه اش هم بعدا!
همیشه میگفتم: خوب میشی!
ولی الان دیگه نمی گم
تو میمیری از همین مرض
واسه اینه که دکترم بودی .......
خدایش بیا مرزد!
نیامرزده است ....... چون نیامرزیده این طوری شده ......
کنکور چه طور بود ....
چسب داشتن یا نداشتن
مساله این است
چنین گفت حامد خسته
منم الان دارم احساس می کنم که توی این لحظه این مریم کوچولوی تیکه پاره ی قرو قاطی رو با تمام تیکه های دور از همو بی ربط به همش خیلی دوست دارم....
(شاید این حس از نوع شباهتی باشه که دارم به خودم احساس می کنم....ولی خوب می فهمم این مریمه رو...خیلی خوب!)
تو مطلب قبلی هم برات بازخورد گذاشتم برو بخون!
خوبی بهار ؟؟؟
تو مطلب قبلی برات پاسخ گذاشتم ، بخونش ....
راستی ، کارگاه آموزش سومصرف داره برگزار می شه ..... می خوای شرکت کنی ؟