صخره و تعلیق

امروز رفتیم کوه با یوسف و الهام و صالح و مریم و هانیه و محمد !!!...برف بازی و تراش مجسمه ای برفی .... بالا و بالاتر رفتن ....سر خوردن و غلتیدن روی برفهای سپید ... سرما و قایم باشک بازی خورشید ...صخره و خطر ...صخره که با نگاهی یخ زده حضورت را به تمامی به نبرد می طلبد ، نبردی سخت و دهشتناک ...و مردمان کسل از تکرار ، با چشمانی گرد شده از ترس و دستهایی گره کرده بر سینه ، در خویش فرو رفته اند و نظاره می کنند تعلیق من و دیگری را  ... و  شرط بندی می کنند بر سر جان من و صالح تا شاید در این میان یکی سقوط کند !!...و بازی دلهره !!.... باد می وزد ، نه آن چنان سرد که بلرزی ، خنکای دلچسبی دارد  اما ، آنان تن هاشان را در بالاپوشها محصور کرده اند تا گرمای آرامش فریبنده را برای همیشه تداوم بخشند ....هیچ حاضر نیستند تا چند گام خطر کنند ...