صخره و تعلیق

امروز رفتیم کوه با یوسف و الهام و صالح و مریم و هانیه و محمد !!!...برف بازی و تراش مجسمه ای برفی .... بالا و بالاتر رفتن ....سر خوردن و غلتیدن روی برفهای سپید ... سرما و قایم باشک بازی خورشید ...صخره و خطر ...صخره که با نگاهی یخ زده حضورت را به تمامی به نبرد می طلبد ، نبردی سخت و دهشتناک ...و مردمان کسل از تکرار ، با چشمانی گرد شده از ترس و دستهایی گره کرده بر سینه ، در خویش فرو رفته اند و نظاره می کنند تعلیق من و دیگری را  ... و  شرط بندی می کنند بر سر جان من و صالح تا شاید در این میان یکی سقوط کند !!...و بازی دلهره !!.... باد می وزد ، نه آن چنان سرد که بلرزی ، خنکای دلچسبی دارد  اما ، آنان تن هاشان را در بالاپوشها محصور کرده اند تا گرمای آرامش فریبنده را برای همیشه تداوم بخشند ....هیچ حاضر نیستند تا چند گام خطر کنند ...

نظرات 8 + ارسال نظر
موج پنج‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 11:22 ب.ظ http://donyaye-abi.persianblog.com

سلام
مریم خنوم واقعآ وبلاگ زیبایی دارین
اگر چه وبلاک ما به وبلاگ شما نمیرسه ولی خوشحال میشم که به ما هم سر بزنی
به امید دیدار

آرتا جمعه 24 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 02:17 ق.ظ http://darkness.blogsky.com

سلام. برف بازی... منم برف بازی!!!

سینا جمعه 24 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 08:20 ق.ظ http://my-fights.blogsky.com

سلام.خیلی وقت بود نیومده بودم.خوب بود......چون یاد کوه افتادم

الهام جمعه 24 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 10:36 ق.ظ http://ch_baran60@yahoo.com

پس بالاخره سخره نوردی کردین. منم می خواستم. ولی باید می رفتم. دفعه بعد خوب!.مریم چرا همه باید خطر کنند؟. بعد اگر تفاوتهای فردی در کار باشد چرا در نظر نمی گیری که میزان هیجان خواهی وبه دنبال خطر بودن بعضی ها کمتر است وکمتر می خواهند در زندگی به دنبال خطر هایش بروند واز این گونه بون خود راضیند.
از کوه وحال وهوایش قشنگ نوشتی دیروز وحضور در کنار شماها باعث شد که به من بسی خوش بگذره واونقدر بخندم (از بس که این مدت کم خندیدم)که دلم درد بگیره.

این فقط دیدگاه و ترجیح منه و انگار خطر کردن یه حس خوبی داره برای من ...در پی چیزی بودن و این آرامش هر روزه را شکستن و از این یکنواختی بیرون امدن ....
می فهمم ، چی می گی ، تفاوتهای فردی رو این که هر کسی یه جوری دوست داره ....آره می فهمم ....
می دونم اینی که نوشتم به خطرکردن بار مثبتی داده ، و خوب این فقط یه انتخاب شخصی ......
الهام جان ، یه اتفاق بامزه ی دیگه هم افتاد ،ما دکتر قریب رو هم دیدیم و من با اون کلاه قرمزم کلی خجالت کشیدم ....
من هم خیلی خندیدم ...به خصوص موقع چایی خوردن .....خیلی خوب بود ......خیلی ......

متین جمعه 24 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 10:49 ق.ظ http://2khtaregol.blogx.info

همیشه به گردش....منم دلم خواست...

هانیه جمعه 24 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 04:08 ب.ظ

نگاههای عاقل اندر سفیه٬چای فروشی٬کرخی پاها٬سرمای دستان٬دل درد حاصل از خنده های واقعی٬خجالت کلاه قرمزی از دکتر قریب٬صخره ها. فقطباید در حالت تعلیق قرار داشت تا مزشو حس کرد.واقعا خوش گذشت.

بابک جمعه 24 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 05:29 ب.ظ http://babak-m.blogsky.com

سلام مریم خانم. ببخشید از اینکه تا به حال نتوانستم به شما لینک بدهم چون یا کامپیوترم خراب بود یا سایت یا اکانت نداشتم و یا وقت ولی به زودی لینک شما و سایر دوستان را به زودی می گذارم.

مهسا شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 08:29 ق.ظ

نه. خوشم می یاد سر حرفت می مونی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد