خیلی سخته بیای ببینی اون که دوستش داری دیگه نیست ،نمی تونم باور کنم که این طور ناگهانی ، بدون خداحافظی ،رفته . تنها همراهم بود ، تنها شاهد لحظه های خوشی و نا خوشی …. اولین کسی که خبر قبولی ام تو کنکور شنید، ...اولین کسی که رازهام و براش گفتم ....فقط او می تونست قدمهای پرغرور منو تحمل کنه از برگشتن یار و ...
اون روزی که بغض آسمون ترکیده بود ، تنها شاهد لحظه ی جدایی ام ،او بود، جدایی از یار. پا به پای من تویه خیابون گشت و گشت ،در سکوتی سرد و سبک به حرفام گوش داد ، من براش اشک ریختم و او سراپا گوش بود ، فقط همراهی ام کرد ، چه همراهی باشکوهی !…..
(ادامه دارد )
وای من چه قد دیر میرسم یا تو زود زود آپدیت میکنی به هر حال ببخشید زودتر ازاین نمیتونیم بیام ! چه همراهی باشکوهی وقتی روزنامه رو بازکنی امستو تو قبولی هامیبنی ! منتظر ادامش هستم اگه برسم ! توروخدا پس خبر کن مال من از این ستاره های نمیزنه که بفهم کی نوشتی ! ممنون
حسابی نگران کنکوری …..
برای رسیدن هیچ وقت دیر نیست ، هر جور که دوست داری بیا ، هر وقت که می تونی ….اتفاقا به فکرت بودم ، که خبری ازت نیست ، گفتم حتما امتحان داری ، …درست گفتم ، امتحان داری ؟!
مال من هم از این ستاره ها نمی زنه ، باید بلاگ رولینگ ثبت کنی ، تو هم منو خبر کن ……..
موفق باشی ، خییییییییییلیییییییییییی زییییییییییییییاد .
ا ا ا
:-(
ببین حسابی ژانرو عوض کردی که.
:-(
زدی به ژانر ملودرام رمانتیک یا همون سوزناک نامه ایرانی.
خیلی دوست دارم نظرتو راجع به این ژانر بیشتر بگی ، چه طور می بینی این قصه ی سوزناک ؟
خیلی خوشم اومد ازت...واقعا خودت هم به حرفهای خودت پایبندی!
از وقتی تصمیم به تغییر گرفتی(مطلب قبلی) بهت لینکیدم. واقعا موفق تر باشی!!!
به شدت مرسی از لینکت اما چرا قبل از اون نلینکیده بودی؟
نه! تو چاقی!
البته چاقیه روانی!
نوعی از چاقی روانی هست به نام انورکسیا که فرد فکر می کنه چاق است اما در واقع وزنش بیست و پنج درصد وزن طبیعی رو کم داره .... من بهش می گم عطش لاغری ، بیماری قرن جدید است ....و اما چاقی روانی من ماله بیست و چند سال پیشه - خییلی سال پیش - .... ، اصلا دلم می خواهد چاق باشم اشکالی داره ؟!
نگو دلم گرفت...
ادامه داره ....
خوبه. رمانتیک بودن هم باید یه جوری تجربه بشه.ولی تو رو خدا تو دیگه از شکست و غمش نگو...
لرزید در عمیق آینه تصویر
پر زد کلافی از لب دیوار
بادی وزید وپنجره را بست
باران گرفت نرم
اندوه خیمه بست!
(نصرت رحمانی)
من ساعت ها گریه کردم و او باز نیامد و من حتی نفرینش هم کردم!
این نظرات قبلی ۱۱ تاست ، هی می نویسه ۹ تا ! آخه این چه وضعشه !!!