اسارت در منطق
این روزها که درگیر پایان نامه و انتخاب استاد راهنما و این حرفها هستم ... به خوبی می بینم که مدیران آموزشی چگونه با بند منطق اعصا مرا در زیر شلاقهای استدلالهایشان به هم می ریزند . ...

در ادامه
نمونه های سلطه گری به واسطه ی منطق را در زندگی روزمره ی خویش مشاهده می کنیم .
مشاوران تحصیلی به کمک منطق به دانشجو القا می کنند که هدف فارغ التحصیل شدن است . به دانشجو می گوید که اگر فلان واحد درسی را بگیرد امکان فارغ التحصیل شدن به موقع را از دست می دهد .. حالا این به موقع یعنی چی ؟؟؟؟ یعنی این که به نفع من است که توی دانشجو زودتر از اینجا بیرون بروی . به نفع من و گروه است که  حداکثر واحدهای درسی را از گروه من بگیری و استاد راهنما را مطابق میل گروه انتخاب کنی ... و من ، مدیر آموزشی، زمان کمتری را برای هماهنگی صرف خواهم کرد و با خیال آسوده تر به بدبختیهای زندگی خانوادگی ام رسیدگی می کنم !!
اما تنها راه برای گریز از  مخمصه ی دلایل عقلانی ، این است که دانشجو با قاطعیت در مورد اولویتهای خودش تصمیم بگیرد و به استاد  بگوید .. من می خواهم طول مدت بیشتری در این دانشکده باشم و خودم حق دارم که انتخاب کنم ... گرچه استاد به استناد تعداد بی نهایتی از تبصره ها این حق را از دانشجو خواهد گرفت !!!
ای کاش با کمی جرات بیشتر به جای توسل به استدلال ، یک کلمه می گفت من این طور می خواهم ... دلم می خواهد ...چون این طور به نفع من است ...
اگر پدر و مادرمان هم در کودکی انچه دلشان را می خواست را به جای آنکه به زور استدلال و منطق و دلایل عقلانی به خورد ما دهند .. یک کلمه می گفتند ، من دلم می خواهد که این طور باشی !!
شاید با این جمله تکلیف ما هم یکسره می شد و دیگر میان این دو قطب در نوسان نبودیم ! دیگر خود را به میخ منطق آویزان نمی کردیم و با نه گفتن ! به احساسمان  خود را به صلابه نمی کشیدیم ...