مخ زنی و جاودانگی

باز هم آتش کشمکش دورنم شعله ور شده ، البته این بار رنجی نیست ، شاید هم مشکل از بی رنجی است !! همه چیز به نظر خوشایند است .... قبلن ها به دنبال دلیلی برای زندگی بودم ، دلیلی نبود ، همیشه دلیل را می تراشیدم و خوب هم بود ، اما این بار از خودم می پرسم ، چرا باید دلیل تراشی کنم ، دلیلی برای دلیل تراشی ندارم ، پس نمی کنم ..... چی کار کنم ؟؟ خودکشی ؟؟ دلیلی برای خودکشی هم ندارم ، یه خورده مخ خودم رو زدم ، که مگه این همه درد و رنج رو نمی بینی ، این جامعه ی ویران به قول آرش ، این ویرانگی فرهنگی را دیگر آبادانی نباشد، راستش با این که مخ همه رو می زنم ، نتونستم مخ خودم رو بزنم !! بر می گرده می گه ، اینا به تو چه ربطی داره ، تو کار خودت رو بکن ، دیدم حق با این مخ پوکم ... دلیل دیگه ای پیدا کردم ، حالا این همه زندگی کردی ، آخرش چی ؟؟ دیگه از این دوستمون که ۲۵ سال پیش خودش رو به آب و آتیش زد ، زندان رفت ، دیگه بیشتر نیستی ، چی شد ، الان چی کار می کنه ، تازه اون به شدت هوشمند بود ، چه برسه به من که خنگولم ! ... اما نه ، این هم که نشد دلیل تا بمیری ، به مخم می گم برم دماوندی ، اورستی ، از اونجا خودم بندازم پایین دست کم قهرمان می شم ، برمی گرده می گه ، احمق ، اگه انقده انگیزه داری ، خوب برگرد پایین !! دیدم راست می گه .... اما ، نه راست نمی گه ، شاید هم فکر خوبی باشی ، قهرمان بشم ، شهید بشم ، مگه این همه شهید شدن غیر از این بود که میل به جاودانگی داشتن ، آره ، منم می خوام قهرمان بمیرم تا همیشه زنده باشم !!بذار برم مخم رو را راضی کنم .........