نیچه مدعی شد که که نامحتمل است که شناخت ما بتواند از آنچه که برای ما ضروری است ، فراتر رود . ذهن ابزاری برای شناخت نیست ، بلکه تنها ابزاری برای حفظ بقاست . بنابراین ، آنچه در بیرون از ماست ، هر چه باشد نمی فهمیم و نمی دانیم ، ذهن ما پدیده ها را احساس ، ادراک و ادراکات را تفسیر می کند . و این همه بر اساس ساختار عصب شناختی مغز صورت می گیرد و هیچ ارتباطی با حقیقت محض ندارد . این ساختار عصب شناختی بر اساس قوانین تکامل شکل گرفته و شناخت به بهای بقا مثله شده است و هیچ یک از بدیهیات ذهنی نمی توانند الزاما مرجعی بیرونی داشته باشد . اما ، پرسشی دیگر مطرح می شود ، مگر ذهن برای ساده سازی و نظم بخشیدن به جهان پیچیده و بی نظم سازگار نشده است پس چگونه است که اکنون پرسش از روند پیدایش شناخت شناخت ، ممکن می شود ؟ آیا پی بردن به راز شناخت ، زندگی انسان را ساده می سازد ؟*
قصد آن ندارم ، تا در اینجا این پرسشها را پاسخ دهم ، اما ، ساده ترین پاسخ آن است که بگوییم ، اکنون فهم چگونگی روند پیدایش شناخت برای بقا ضروری است . و شاید سازگاری با شرایط کنونی ، نیازمند درک پدیده ی شناخت است . حالا این سوال پیش می آید که شرایط کنونی چه ویژگیهایی دارد که اولا امکان پیدایش چنین سوالی فراهم شده ، ثانیا چرا بقا در این شرایط نیازمند جستجوی پاسخ این پرسش است .
در آخر هم می توان این گونه گفت ، که چه کسی گفته ، پاسخ به این پرسش در جهت بقاست؟! . گونه ی انسان در بسیاری از موارد در جهت ویرانگری خود عمل کرده است و بسیاری از ما رفتارهای خودتخریبی را هر روز تکرار می کنیم ، شاید پرسش از روند شناخت نیز پرسشی خود ویرانگر باشد ؟!
* بخشهایی از مقاله ی چگونگی پیدایش ذهن نوشته ی حامد ـ م . امروز حامد رفته مسافرت و من هم برای این که جایش خالی نباشه ، بخشی از دغدغه ها و حرفهایش رو گذاشتم اینجا....
شاید ادامه داشته باشد !! |