در یادمان نخستین شدن-۲

سلام

امروز  دوشنبه است. دیروز هم یکشنبه روز تولد من بود و تو اینجا نبودی ... یادت می آید دو سال پیش تو روز تولدم را به من تبریک گفتی، تو جز اولین نفراتی بودی که در روز آغاز وبلاگ نویسی به اینجا آمدی و من تو را نمی شناختم... نمی دانم شاید از وبلاگ آیه های زمینی مرا پیدا کرده بودی، و شاید من آغاز این رابطه را مدیون دوست نازنینمان آرش باشم!!

دو سال پیش نمی دانستم که تو ناآشنا از نزدیکترین آشناها خواهی بود...یادت می آید، سال پیش در همین موقعها به بازار رفتیم و در حالیکه من طبق معمول ساندویچ الویه گاز می زدم، تمام بازار را زیر و رو کردیم تا بالاخره گردنبندی را پسندیدی...اما، امسال  تو در کنارم نیستی و نه تنها اینجا نیستی که می دانم یادت نیست اصلا من کی متولد شده ام...و باور کن که اصلا مهم نیست ... چه اهمیتی دارد که من در چه روز و چه  ماهی پا به این دنیا نهادم....مهم اینست که م ری م ی هست که شاید بتواند همراه تو باشد و مهم تر از آن تویی هست که امیدوارم همراه من باشی!

می توانستم به تو زنگ نزم و روز تولدم را به یادت نیارم و تمام روز را غصه بخرم که تو نیستی و حتما آنقدر غرق در لحظه های خود شده ای که مرا از یاد برده ای... اما، چه اهمیت دارد حتی اگر لحظه هایی را هم غرق در خودت شوی و مرا فراموش کنی، امیدوارم که لحظه ای دیگر دوبار به یادم بیاوری!

به هر حال، چه تو تولدم را به من تبریک بگویی و چه نگویی، سالهای بسیاری را پشت سر گذرانده ام... امیدوارم راه  آینده را، با همان انرژی و شوقی که تا به اینجا آمده ام طی کنم ... امید که من و تو در کشف ناشناخته های آینده همراه هم باشیم!

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دوستان بسیاری از همان روزهای آغاز وبلاگ نویسی به اینجا آمدند، برخی ماندند و برخی رفتند...دلم برای دوستانی که نه فقط در دنیای مجازی خاطرات بسیاری را با هم داریم که در روزهای دانشگاه و بعد از آن، بسیار با هم بودیم تنگ شده است ...از شما چیزهای بسیاری  آموختم و از همراهی تان سپاسگزارم.

آرش جان  اگر یاری تو نبود، امروز غرق در مشکلات دیروزها می شدم و بسیاری از تجربیات خوش گذشته ام را مدیون تو هستم.

کنار عزیز ممنون از این که مرا در شادیهای خویش شریک کردی و در هیجان انگیزترین روز زندگی ام همراهم بودی.

 یوسف (دکتر جان) گرچه با تو کمتر از دیگران بوده ام، اما نگاهت را به دنیای اطراف بسیار دوست دارم و حضورت همیشه خوشایند است. 

بابک عزیز که زمانی همکار و  هم زروانی و زمانی دیگر دوست من بودی، امیدوارم از این به بعد شام عروسی مرا فراموش نکنی!! 

الهام و نامیه کوچولو ! همیشه دوستتان داشته ام و بی آنکه خود بدانید بسیار چیزها از شما آموخته ام.

بهار جان، پرسشهایت و نگاه نقادانه ات را از من دریغ نکن، خواندن حرفهایت که با صداقت و صراحت تمام نوشته ای برایم بسیار لذتبخش و آموزنده است.

 

و امیدوارم دوستان مجازی ام ،آرتا و آرتین،  رهگذر خسته، پژواک تردیدها، هزارپا، یکی مثل همه ُ،دیوانه ، وهم سبزو بسیاری دیگر....باز هم به اینجا بیایند و بنویسند...