روز جمعه

در اینجا در گوشه این اتاق نارنجی به خاطرات خوش گذشته می اندیشم. به لحظه های در " انتظار با تو بودن "و انگار که لذت من "در انتظار بودن است" نه با تو بودن!

دیروز اولین جمعه ای که بود بعد از یکسال با هم بودن، من تنها بودم. از یکسال پیش، دلتنگی روزهای جمعه را فراموش کرده بودم اما دیروز.......

در تمام مدت آشنایی مان، تعطیلات رنگ و بویی دیگر داشت... فرصتی بیشتر برای با هم بودن... انگار که تعطیلات بازگشتن به دوران دوستی هاست... در دوران دستی لحظه ها را بیشتر مغتنم می شماری... اما، بعد از آن می دانی اگر امروز عصبانی شدی، فردایی هست که جبرانش کنی ... اگر امروز بی حوصله بودی، زمانی دیگر با محبتی دوچندان جبرانش می کنی ...اما، تنهایی دیروز اهمیت لحظه ها را برایم آشکار کرد... لحظه ای دیگر به هر دلیلی ممکن است "من و او" در کنار هم نباشیم. علاوه بر آن، حافظه و خاطره چیزهایی نیستند که از یاد بروند، همان ضرب المثل قدیمی آبی که ریخته شد.....

گاهی جدایی لازم است... برای تنوع، برای درک ارزشهای با هم بودن... برای تفکر و بازاندیشی... گاهی باید تنها بود!!