سلام ! واژه ای که هر بار با آن آغاز میکنیم بی آنکه آغاز را باور داشته باشیم ! سرد شده هوا . باران مستقیم به پوست کله همه ما نفوذ می کند. سرد میکند و می سوزاند. هوا را نمی گویم ! درد دلم را می گویم. سخت ابری شده آسمان این دل این روزها ... با دیدن هر بچه شاپرکی پر می گیرد به هوای رسیدن ! رسیدن به آنهایی که باورشان ندارد و هیچوقت نداشته و نمی رسد . نه به آنها و نه به باورشان. شاید طلوع لحظه خوبی باشد برای تکرار نکردن یک روز دیگر ... شاید کوه ....شاید همین دم در زیر باران همین روزها . صاف بایستیم و فریاد بزنیم که امروز روز دیگریست. شاید روز آغاز نباشد اما خود آغاز که هست . آغاز باور کردن . آغاز رسیدن ... حتما احسان را می شناسید ،در آن پنجره ی کوچک نوشته و نظراتش را خوانده اید ،این هم یکی از دست نوشته هایش است ......