او هم بیمار شد ؟

طاعون روزمرگی.. این ر ا فقط پیام آوران می گفتند ،اهالی دهکده روزها را از پی هم می گذراندند…کار می کردند …نگران هم می شدند ...غم شکم و زیر شکم ….روزی یکی از پیام آوران به میان اهالی رفت  پیام آوران دیگر او را سرزنش کردند. نگران بودند،نکند او هم گرفتار طاعون شود ….اما ، او روزهای دیگر هم همراه ایشان شد ...روزها گذشتند ...با دوستانی آشنا شد . آن قدر ها هم زندگی ساکن نبود ...گه گاه مراسمی بود ...به بهانه هایی ..تولدی ، مرگی ، عشقی .... هفته ها و ماهها و حتی سالی هم گذشت ...پیام آوران به دنبال راه درمانی بودند ... گرچه  در دهکده ساکن بودند، اما هنوز هم غریبه بودند ...با هم بحث می کردند.حکیمان را ارشاد می کردند .....و هر چه بیشتر می گذشت تردید او هم بیشتر می شد ...حالا او از اهالی دهکده بود ...در تمام لحظه هایی که با اهالی بود به روزمرگی می اندیشید ...آیا او هم بیمار شده بود ؟! ....