خشم و جنون

در ادامه
اما ، پسرک کم کم از دیوارهای کوچک خانه و محله پا به دنیای بیرون نهاد ؛ دنیای بزرگسالان . شبکه ی اجتماعی پیچیده ای بر مبنای ارتباطات .
منطق این مردمان زبان بود و حرف زدن ، از این رو پسرک از هیچ چیز سر در نمی آورد . منطق او خشونت بود و دعواکردن . این مردمان گرچه زبان خشونت را نمی دانستند اما آنها هم مثل مادر ناتوان تر از آن بودند که تاب تحمل داشته باشند و تسلیم نشوند . پس از مدتی ، پسرک گمان کرد که خشونت در اینجا هم زبان برتر است . اما ، این شبکه پیچیده تر از آن بود که به این سادگی تن به خشونت دهد . این شهر شلوغ ، گر چه به ظاهر بی در و پیکر می نمود اما ، قواعدی داشت سخت و نامنعطف. که به حکم سرپیچی اش برچسی نثارت می شد ، بیمار روانی و دیوانه.
 ادامه دارد