من هنوز اینجا هستم !

* امتحانات تمام شد اما به سختی  ... خیلی سخت ... نه به آن دلیل که جزوه ها چون کوه تلنبار شده بود و من هم تمرکز کافی نداشتم ... سخت بود چون سخت گرفته بودم ... فراموش کرده بودم زندگی چند روزی بیش نیست ، سخت و آسان ، تلخ و شیرین ، رنج و راحت بگذرد  ... در هر  لحظه چشمها را که ببندی ، زمان مثل حرکت قاصدکی در هوا بی صدا و سبک می گذرد ... نه آهسته می رود و نه پرشتاب ... فقط عبور می کند ... من هم با او عبور کردم از روزهای پراضطراب و پرتنشی که دوستش نداشتم .... عبور کردم و به اینجا رسیدم ... به تو !! ....

*گر چه تیر ماه هم به نیمه رسید اما تا پایان این روزهای گرم تابستانی فرصت باقیست  و دغدغه ی اوقات فراغت هم دلمشغولی من ... البته ، اکنون بیشتر از آنکه بخواهم اوقات فراغتم را پر کنم مثل کودکی ، به دنبال خالی کردن زمانی  می گردم تا فارغ از ترافیک و همهمه ی دنیای بزرگسالان به  کودکی پناه برم ... و دوست نمی دارم این لحظه های فراغت را با آه نوستالوژیکی آلوده کنم ... که چون بزرگسالی به کودکی پناه می برم ، دمی را می آسایم و نه با اشک برای جدایی که با لبخندی  به درون دنیای ماشینها می خزم ... به هر حال ، کودکی گذشت ، آنچنان که جوانی می گذرد و روزهای دانشجویی ، پیری هم منتظر است در همین حوالی ... منتظر تا بیاید و برود ...

* همه ی ترم فکر کنم کلا یه ۱۷ یا ۱۸ جلسه رفتم سر کلاسها .... یعنی ۱۲ واحد با همدیگه ... اما این چند روز که تعطیلم ، هر روز دانشگاه بودم ... روزهایی که امتحان داشتم ، هم وب لاگ آپدیت می کردم ، هم ولگردی می رفتم و خیلی کارهای مجاز و غیر مجاز دیگه ... اما حالا که تعطیلات است ، وقت ندارم ... جالبه ها ... چرا این جوری ؟؟؟