من احمقی بیش نیستم !

۱۶ساله که دارم درس می خونم حالا اگر سالهای اول رو هم حساب کنم شاید یه کمی بیشتر از این بشه .... اون چند سال تا دیپلم مشکلی نبود ...... همه چیز تقریبا سرجاش بود .... بازیگوش نبودم ..... و خاطره های کمی از تنبلی و درس نخوندن دارم .... تا اونجا که یادمه معمولا تکلیفهام رو به موقع انجام می دادم .... اما ، همیشه سرم شلوغ بود .... تا راهنمایی هم شاگرداول بودم ... دبیرستان دیگه خیلی میل به اول بودن نداشتم اما دوست داشتم متفاوت باشم ...  دیگه خیلی مهم نبود معدلم چند می شه .... بیشتر از معدل دوست داشتم تمرین های خارج از کتاب یا کتابهای دیگه بخونم ، اما باز هم همه چیز سرجاش بود......  تا چهارم دبیرستان که به کل رفتم تو خط کنکور و تغییر رشته ...... بعد از اونم دانشگاه بود که دیگه قید معدل رو زدم ....  الان خیلی راضی نیستم از کاری که کردم شاید اگر تکرار بشه به جای بازیگوشی بیشتر درس بخونم ..... دیگه تو دانشگاه ، دختر سر به زیر دبستانی و دبیرستانی نبودم ..... حسابی تنبلی کردم .... گر چه هیچ امتحانی رو نیفتادم اما معدلم خیلی کمتر از اون چیزی بود که می تونست باشه ..... و این روند ادامه داره .... دیگه همه چیز سرجاش نیست .... تکالیفم رو به موقع انجام نمی دم ..... کارهام با تاخیر انجام می شه ..... هنوز هم بیشتر از توانم کار بر می دارم و وقت کم میارم ، گاهی اوقات از خستگی دوست دارم برم یه مسافرت و وقتی برمیگردم هیچ کاری نداشته باشم !!..... آخرین حماقتم مال همین دو روز پیش است .... شب امتحانی که نزدیک هیچی درس خونده بودم ... پا شدم رفتم بیرون با یکی از دوستام تا ساعت یازده و نیم شب .... نمی دونم چرا این کار احمقانه رو کردم ، اومدم خونه کوهی از استرس و اضطراب بودم ..... امتحانم رو به گمونم ۱۴ بشم اما خیلی می تونست بهتر از این بشه ..... از دست خودم عصبانیم که چرا با خودم این جوری می کنم ....... چرا کار زیادی بر می دارم ...الان بیشتر از این که یه آدم باشم ... یه احمقم که تویه طول ترم درس نمی خونه .... هفته ی فرجه رو می ره  یه کار دیگه می کنه و شب امتحان می ره ولگردی ..... آره من احمقم و از دست حماقتم عصبانیم ....... از دست خودم عصبانیم که چرا با خودم این جوری می کنم ....... واقعا چرا ؟؟؟ کسی می دونه ؟؟؟؟