روز جمعه

در اینجا در گوشه این اتاق نارنجی به خاطرات خوش گذشته می اندیشم. به لحظه های در " انتظار با تو بودن "و انگار که لذت من "در انتظار بودن است" نه با تو بودن!

دیروز اولین جمعه ای که بود بعد از یکسال با هم بودن، من تنها بودم. از یکسال پیش، دلتنگی روزهای جمعه را فراموش کرده بودم اما دیروز.......

در تمام مدت آشنایی مان، تعطیلات رنگ و بویی دیگر داشت... فرصتی بیشتر برای با هم بودن... انگار که تعطیلات بازگشتن به دوران دوستی هاست... در دوران دستی لحظه ها را بیشتر مغتنم می شماری... اما، بعد از آن می دانی اگر امروز عصبانی شدی، فردایی هست که جبرانش کنی ... اگر امروز بی حوصله بودی، زمانی دیگر با محبتی دوچندان جبرانش می کنی ...اما، تنهایی دیروز اهمیت لحظه ها را برایم آشکار کرد... لحظه ای دیگر به هر دلیلی ممکن است "من و او" در کنار هم نباشیم. علاوه بر آن، حافظه و خاطره چیزهایی نیستند که از یاد بروند، همان ضرب المثل قدیمی آبی که ریخته شد.....

گاهی جدایی لازم است... برای تنوع، برای درک ارزشهای با هم بودن... برای تفکر و بازاندیشی... گاهی باید تنها بود!!

نظرات 10 + ارسال نظر
مزدکم شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:38 ق.ظ http://weblog.mazdakam.com

تهایی فرصتی برای دوست داشتن خود است
اوه اوه جمله قصار شدش!
از اینکه سری به ما زدی ممنون
باز هم بیا آشنای تازه

کیان شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:44 ق.ظ http://tardidha.blogsky.com

شاید به همین خاطر است که هر کسی که تنهاییش را از دست بدهد همه چیزش را باخته و موفقان همگی تنهایی های پربار و خلاقانه ای داشتند...

نامیه شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:46 ب.ظ

خیلی وقتا آدما از ترس از دست دادن هیچ وقت فرصت تنهایی رو به هم نمیدن... و همدیگه رو از دست میدن!
بازی پلیدیه که آخرش هر دو بازنده ان.

دفتر عشق شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:49 ب.ظ http://www.daftareshghe.blogsky.com/

سلام خوبی؟ دفتر عشق آپدیت شد . و باز منتظر حضور گرمت هستم. شاد باشی. یا حق

بدون امضا یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:18 ق.ظ http://bedoneemzaa.blogsky.com

آه تنهایی عزیز

محمود یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 04:00 ب.ظ http://khiabane13.persianblog.com

سلام مریم عزیز...من بعد از مدتها با یه داستان از خودم به روزم....به من سر بزن و نقدم کن...خوشحال میشم

وهم سبز دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:54 ق.ظ http://vahmesabz.mihanblog.com

سلام . با خط آخر نوشته ت شدیدا موافقم دوست من . توی روانشناسی اصلی هست به نام حد مجاورت . دو نفر لازمه هر از گاهی برای بیششتر شدن جذابیت مدتی از هم دور باشند . اگه هر روز همو ببینن دل همو می زنن و دیگه اون جذابیت پیشین رو ندارند . راستی من آپم . خوشحال میشم نظرتونو توی کامنتام ببینم. بای...

آره...می خواستم از اون نظریه هم بگم منتهی .....
خوبه که تو گفتی!
چی ؟آپی؟داون نیستی؟!!

بابک دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:56 ق.ظ

ببین این دوره ی رمانتیکتون تموم شد یه خبری بدین با بچه ها بیایم دیدنتون. البته نه این که دعوت کنینا. همین خبر بدین ما خودمون بدون دعوت میایم. با تشکرب!

ای بابا!!چرا حرف درمیارین!!! من کجاش رمانتیکم ؟؟
تازه اگر منتظرین این تموم بشه ....شرمنده باید یه ۵۰ یا ۶۰ سالی دست کم صبر کنی ....پیشنهاد می کنم منتظر نشی تموم بشه ...همین طوری پاشو بیا!!نترس واگیردار نیست این مرض رمانتیک بازی!!
منتظرم بزنگید!!

آرتا دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:02 ق.ظ http://darkness.blogsky.com

جمعه ها که خودش دلگیر هست. حالا اینجوری... چه حالی داشتی!

حالم بد نبود! فقط او نبود همین!!
ببین آرتاجان...زیاد هم جدی نگیر!!من بیست و اندی سال رو جمعه ها بدون اون بودم مطمئنم حالا یه جمعه ی دیگه هم بهش اضافه بشه ..اتفاق مهمی نمی افته!!

کنار دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:28 ق.ظ

مریم جان تولدت مبارک باشه عزیزم!زنگ زدم خونه کسی برنداشت ِ هم خونه خودت و هم خونه مامان.شاد باشی .و برای تولدت می بوسمت .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد