م ر ی م دوباره خنگ می شود!

در زمانهای بسیار دور که یکی از آرش زمینی وبلاگ می نوشت ، به واسطه برخی از نظرات هوشمندانه من دوستان برچسب خنگولی را به من چسباندند و کلی به تضاد ایت خنگولی و هوشمندی من می خندیدیم.اما، بالاخره این برچسب کار خودش رو کرد و من حالا واقعا خنگ شدم .از جمله سوتی های اخیر همین آپدیت کردن وبلاگ بودم.رویه همه ِآیکونها کلیک می کردم و نمی تونستم و وارد صفحه یادداشت بشم ...راستش هنوز هم نفهمیدم چی شد که این صفحه باز شد ....البته دوبار دیگه هم شانسی باز کردم و نوشتم اما نفهمیدم چرا تویه اینترنت گم شد و ارسال نشد.بگذریم ....می خواهم امروز یک نکته آموزشی در خصوص کپی کردن فایلها بگویم..

ساعت چهار و پنج دیروز باید دو تا فری هند رو به کسی تحویل می دادم. از اونجایی که عجله کار شیطونه ، من طی یک اقدام هوشمندانه از روی Short cut فایلها رو کپی کردم و باقی ماجرا ....و بماند که مرتب به آقاهه می گفتم شما فایلهای هندزفری رو پرینت می گیرید و .....

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

اما در پاسخ به یکی از دوستان

هر آنچه که اینجا می نویسم ، واقعی است ، بخشی از چگونگی  من در لحظه نوشتن است . روزهایی که تراژدی ازدواج رو نوشتم ، احساس روزمرگی و بیهودگی آزارم می داد. نه انکه با دیگری مشکل داشته باشم اساسا به امر ازدواج شک کرده بودم . از آنجا که به هنگام شک کردن ، شدیدترین هیجانات رو تجربه می کنم ، معمولا تصمیمی نمی گیرم و بهترین راه برای بازگشت به آرامش نوشتن و مشورت با دوستان است .....از آنجا که موجودی کثیرالشک ، تصمیم گرفتن برایم دشوار است و بعد از مهمترین تصمیمها شک می کنم و البته معمولا بعد از شک کردن اتفاقات بهتری می افته .

و شاید به قول آرش زمینی بهتر باشد که روند انتخاب-آگاهی را معکوس کنیم ........

نظرات 4 + ارسال نظر
یوسف دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 06:27 ب.ظ http://mahjour.atspace.com

سلام ...قالبت مال بلاگ اسکایه ...در مورد پست هم من مشکلی ندارم!

آره ....به دو سه تا وبلاگ دیگه سر زدم .فهمیدم.......راستی من چه جوری می تونم لینکها رو ردیف کنم .....

مهران دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 09:24 ب.ظ http://bobogoal.blogsky.com

سلام . اگر می دونستم که قراره قدم رنجه کنید و منت سر من بگذارید و به من سر بزنید ٬ جلوتون گوسفندی ٬ بزی ٬ شتری قربانی می کردم . کجائی شما ؟
تا آنجائی که من یادمه ٬ من اثری از خنگول بازی توی کامنتهای شما ندیدم و اصلا هم به قیافه ات نمیآد که خنگول باشی ها !
به چه چیز ازدواج شک کردی ؟ به ماهیتش ؟ به کارکردش ؟ به بایدها و نبایدهای توی ازدواج ؟ بگو تا هم من هم بدونم و هم اینکه با هم همفکری کنیم ( آخه من کشته مٌرده این بحث های شیرینم ٬ آخ زندگی عشقولانه چه حالی میده !! ) .
در مورد کپی گرفتن هم اصلا متوجه نشدم که چی شد ؟ یعنی من هم خنگولم ؟!
در مورد کنترل کردن هم باید بگم که به نظرم در این مورد هم طرف باید صلاحیتش رو داشته باشه و گرنه من برای هر کسی خودم رو کنترل نمی کنم و غصه ها رو تو دلم نمی ریزم . خوبی برون ریزی اینه که استرس کمتری رو بهت وارد میکنه .
نری و دیگه به پشت سرت هم نگاه نکنی ها !! زود به زود آپدیت کن ٬ باشه دختر خوب و باهوش !!

شرمنده می کنی ......
مگه تو من رو دیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟آهان فهمیدم ....!!
به اینکه آیا اساسا ازدواج چیز خوبیست؟اینکه می شه واقعا کارکردی غیر از کارکرد هنجارین براش تعریف کرد؟خوشحالم تو هم به این سوال جواب بدی؟آیا برنامه ای برای ازدواج داری؟با ازدواج موافقی؟فکر می کنی مانع پیشرفت آدم می شه یا برعکس؟چه ازدواجی موفق خواهد بود و در انتها آدمهاش سرخورده ننخواهد شد؟
کپی رو من از روی شرت کات انجام داده بودم که یعنی فقط یه مسیر موهوم رو کپی کرده بودم نه فایل رو!!

منظور من همین بود اگر کنترل کردن رو دوست داری ....این کار رو بکن ..راستش من برعکس روانشناسان که معتقدند اصولا کنترل خشم چیز خوبیست ..این جوری فکر نمی کنم بهتر هر کاری که باهاش راحت تری و فکر می کنی تاثیر منفی کمتری برای خودت و دیگران داره ..همون کار رو بکنه فارغ از تمام بایدها و نبایدها...

وهم سبز دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 11:25 ب.ظ http://vahmesabz.mihanblog.com

شک یعنی چی ؟ تو این دنیا فکر می کنی چیزی هست که ارزشه شک رو داشته باشه؟

شک یعنی دیدن خطراهه های ممکن .....و اینکه کدام راه بری ؟شک همیشه با انتخاب همراه است؟شک یعنی زیر سوال بردن انتخابها ، شکل هستی و .....
شک برای تو چیز باارزشی است؟
خیلی متوجه سوال دومت نشدم.....

بهار سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:00 ق.ظ

سلام
خوشحالم می نویسی(فکر می کنم متاسفانه لازمه بگم که از ته دلم گفتم!)......این مرض شک کردن در هر لحظه و به هر چیز رو که با اجازت دردی ست مشترک اگه بیشتر تو این وبلاگ ازش بگی من یکی لا اقل خیلی ممنونت می شم...می خوام بدونم دیگرانی مثل من که دچار این مرز مزخرف هستند زندگی رو چه جوری میگذرونن....هنوزم برام این یک سوال خیلی گنده ست که آخه تو چه جوری :؛ازدواج؛: کردی ....یعنی در واقع چطور ممکنه یه لحظه ای وجود داشته باشه که تو واقعا توش تونستی ؛تصمیم؛ بگیری که این کار عجیب و غریب رو انجام بدی....یه بارم اگه یادت باشه ازت پرسیدم...این رو از ؛تو؛ می پرسم مریم.....از تو و نه از خیلی های دیگه!.....واقعا چه جوری؟

باشه ....می نویسم یه چیزهایی ...اگه می خوای تو بنویس هر چی دوست داری من برات می ذارم تو وبلاگ(تو که وبلاگ نداری؟؟)
می دونی خیلیها از من همین رو پرسیدن...من اولش با اعتماد به نفس یه دلیلهایی رو محکم و قاطع می گفتم .....برای خودت هم گفتم ..اما حالا ...می نویسم باز هم در این مورد....فقط همین رو بگم که اوضاع بدی نیست ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد