همسفر ماجراجوییهای گستاخ همپای صبور بی تابیهای جنون همراه قاطع ادراک زخمهای زیستن و تحقق حماسه حضوری که خود را در خشونت تلخ حقیقت شادمان رها می کند از او می گویم یگانه ای که لحظه هایم را نقاشی می کند حامد ـ م
سلام تمام همپایان صبور بی تابیهای جنون پایدار. از جنون به کجا چنین شتابان. جهنم در راه است. ایستگاه اولی حامد جان. برایت کفش و کلاه آهنی آرزومندم ! اما نه . دلی قرص آرزومندم که جهنم را بر ابراهیم بهشت کرد.
سلام دوست عزیز اولین بار است که به دیدنت می آیم با خواندن مطلب ( من تصویر گر تو ام ) و مطالب گذشته به خصوص نقل قول های آدلر و سرخوردگی تو بعد از دو سال دوره کار شناسی ارشد ..می توانم احساسات تو را درک کنم ولی چقدر خو شحال شدم که تو در جهنم عدم مهر ورزیدن گرفتار نیستی و این بزرگترین نعمت است من معتقدم تنها وجهه اشتراک همه انسانها متفاوت بودن آنهاست و راز جاودانگی متفاوت زیستن است و می دانم آنکس که بر خلاف جریان آب حرکت کند همیشه زجر می کشد ...بازهم به دیدنت خواهم آمد ..موفق باشی
سلام بر دوست شفیق خودم . راستش ٬ من توی شعر یک خنگ به تمام معنا هستم اما می تونم این رو بگم که همه ماها ی نقاش داریم که روزها و حتی تک تک کارهای ما رو نقاشی می کنه : فکر می کنم که این نقاش نسبی باشه و مثلا می تونه : اراده - خدا و ..... . در هر حال چه خوبه که این نقاش مارو توی این سفر زندگی تنها نگذاره و ی یار خوب و شفیق هم همراه ما کنه . راستی : امیدوارم که تو امتحان ارشد قبول بشی . اپدیت شد .
به شهریار : خوشحالم که دوست تازه ای پیدا کرده ام ..امیدوارم که بیشتر ببینمت ...
به مهران : سلام مهران جان من هم از نقد ادبی شعر سررشته ای ندارم اما احساس درونش رو خوب می فهمم ...فکر کنم تو هم همین طور باشی .....مگه نه ؟؟ راستی : من دانشجوی کارشناسی ارشد هستم .....و فقط پایان نامه ام مونده .....که سخت ترین تیکه ی راهه!!
به المیرا : سلام سلام صد تا سلام المیراجان ! کجایی تو ؟ خوبی ؟؟ آره منم اسمش رو می خواستم بذارم آینه در آینه ...و احتمالا همین کار رو می کنم ! شاید هم فقط آینه !!
باز هم سلام . راستش چند تا نکته رو بد ندیدم که عرض کنم : اول اینکه : نکته ای که شما اشاره کردی و نکته ای که من گفتم ٬ می تونند علت و معلول هم باشند یعنی اگر مقبولیت پدر و مادر زیر سوال بره نمی توان انتظار داشت که فرزندان در سنین پیری به آنها ( به قول شما ) بازی بدهند . این را هم قبول دارم که این حالت شدید و آخرین حد از بین رفتن مقبولیت والدین است . منظور من هم تا حدودی همین حالت بود : حالتی که باعث میشه تا فرزندان با والدین خودشون دچار مشکل های حاد شوند طوری که تا حدودی از آنها زده شوند . نکته دوم این که : به دلیل ارتباطی که با بچه های ارشد دارم می تونم احساس آنها رو بعد از اینکه به ( آنها به چشم دانشجوی کارشناسی یا بالاتر از آن دانشجوی که تازه در امتحان ارشد قبول شده ) رو درک کنم و به خاطر اشتباهی که کردم : شرمنده .
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
اسم این شعر رو من گذاشتم ....و شعرش رو حامدـم گفته!
مریم جان درود بر تو و حامد شعر زیباست..وبلاگت زیادی روشن است.خودت هم باحساسی.موفق باشی اگر هوس دیوانگی کردی به دیوانه خانه من سری بزن.
نقاش باشی. لطفا یه روز خوشحال با یک بغل نمره خوب می خواستم. چند دیقه دیگه حاضر می شه ؟؟؟؟
زخمهایی که از ان خون ندامت می چکد ...
خیلی قشنگ بود . هم شعر و هم اسمش
سلام
تمام همپایان صبور بی تابیهای جنون پایدار.
از جنون به کجا چنین شتابان.
جهنم در راه است.
ایستگاه اولی حامد جان.
برایت کفش و کلاه آهنی آرزومندم !
اما نه . دلی قرص آرزومندم که جهنم را بر ابراهیم بهشت کرد.
پیروز باشی.
سلام دوست عزیز اولین بار است که به دیدنت می آیم با خواندن مطلب ( من تصویر گر تو ام ) و مطالب گذشته به خصوص نقل قول های آدلر و سرخوردگی تو بعد از دو سال دوره کار شناسی ارشد ..می توانم احساسات تو را درک کنم ولی چقدر خو شحال شدم که تو در جهنم عدم مهر ورزیدن گرفتار نیستی و این بزرگترین نعمت است من معتقدم تنها وجهه اشتراک همه انسانها متفاوت بودن آنهاست و راز جاودانگی متفاوت زیستن است و می دانم آنکس که بر خلاف جریان آب حرکت کند همیشه زجر می کشد ...بازهم به دیدنت خواهم آمد ..موفق باشی
سلام بر دوست شفیق خودم . راستش ٬ من توی شعر یک خنگ به تمام معنا هستم اما می تونم این رو بگم که همه ماها ی نقاش داریم که روزها و حتی تک تک کارهای ما رو نقاشی می کنه : فکر می کنم که این نقاش نسبی باشه و مثلا می تونه : اراده - خدا و ..... .
در هر حال چه خوبه که این نقاش مارو توی این سفر زندگی تنها نگذاره و ی یار خوب و شفیق هم همراه ما کنه .
راستی : امیدوارم که تو امتحان ارشد قبول بشی .
اپدیت شد .
آینه در آینه شد؟
به م ری م
خوب که چی ؟؟؟
به آرش :
خوش اومدی از این ورا ...سر زدم!
به حامد :
یه روزه که نمی شه آقا!یک ترم زمان می خواد ، بنویسم قرار داد رو ؟؟
به پیام :
آری ....گاه چنین است ....
به آرتا:
خوبی دوست قدیمی من .....امتحانات خوب شد ...غیبتت طولانی شد عزیزجان ...
به احسان :
جهنم ؟؟؟چرا جهنم ؟؟؟؟یه کمی توضیح بده .....
به شهریار :
خوشحالم که دوست تازه ای پیدا کرده ام ..امیدوارم که بیشتر ببینمت ...
به مهران :
سلام مهران جان
من هم از نقد ادبی شعر سررشته ای ندارم اما احساس درونش رو خوب می فهمم ...فکر کنم تو هم همین طور باشی .....مگه نه ؟؟
راستی : من دانشجوی کارشناسی ارشد هستم .....و فقط پایان نامه ام مونده .....که سخت ترین تیکه ی راهه!!
به المیرا :
سلام سلام صد تا سلام المیراجان !
کجایی تو ؟ خوبی ؟؟
آره منم اسمش رو می خواستم بذارم آینه در آینه ...و احتمالا همین کار رو می کنم ! شاید هم فقط آینه !!
باز هم سلام . راستش چند تا نکته رو بد ندیدم که عرض کنم :
اول اینکه : نکته ای که شما اشاره کردی و نکته ای که من گفتم ٬ می تونند علت و معلول هم باشند یعنی اگر مقبولیت پدر و مادر زیر سوال بره نمی توان انتظار داشت که فرزندان در سنین پیری به آنها ( به قول شما ) بازی بدهند . این را هم قبول دارم که این حالت شدید و آخرین حد از بین رفتن مقبولیت والدین است . منظور من هم تا حدودی همین حالت بود : حالتی که باعث میشه تا فرزندان با والدین خودشون دچار مشکل های حاد شوند طوری که تا حدودی از آنها زده شوند .
نکته دوم این که : به دلیل ارتباطی که با بچه های ارشد دارم می تونم احساس آنها رو بعد از اینکه به ( آنها به چشم دانشجوی کارشناسی یا بالاتر از آن دانشجوی که تازه در امتحان ارشد قبول شده ) رو درک کنم و به خاطر اشتباهی که کردم : شرمنده .