وقتی این سوال را از خودم می پرسم ، در جواب می مانم !مگر نه آنست که تصورات ما احتمالا ریشه در آرزوهایمان دارند ، اما خاستگاه آروزهای ما چیست ؟ مگر نه این است که ما به جز این دنیا چیز دیگری ندیده ایم پس تصورات و آرزوهایمان به ناچار در حلقه ی تجارب ما باید جای بگیرند اما در عمل چنین نیست . در واقع خاستگاه آرزوها و تصورات ما چیزی به جز تجارب واقعی نباید باشد . شاید فاصله ی بین آروزها و تحقق آنها در دنیای واقعی ناشی ازحس کمال گرایی انسان باشد و البته این معیارهای کمال گرایانه باید از جایی در مخ ما فرو شوند،از کجا؟؟ شاید پاسخ دست پا شکسته ی روان شناسان ، اولین جوابی باشد که به ذهن متبادر می شود ؛خانواده و اجتماع !و البته تا حدی درست است و به قول یونگ ، فرزندان زندگی نزیسته ی والدین را زندگی می کنند !اما این همه ی پاسخ نیست . چرا که در بسیاری از مواقع آنچه در سر فرزند ناخلف می پرورد اصلا و ابدا به ذهن پدر و مادر بیچاره رسوخ نمی کند !
شاید هم داستانها ، افسانه ها و کارتونهای ژاپنی که یک شبه همه چیز تغییر می کند ، مغز من و نسل من را شستشو داده ، البته ناگفته نماند که ما باز هم از پدر و مادرانمان و چریکهای فدایی ! ، یک قدم جلوتر بوده و دست از آن آرمانگرایی پوچ که سرانجامی جز سرخوردگی نداشت ، برداشته ایم ، با این همه ، سوال هنوز بر سر جای خود باقی است ، چرا بین تصورات ما و آنچه در دنیای واقعیت تجربه می کنیم ، از زمین تا آسمان فاصله است ؟؟
اين چه اسميه واسه بلاگت گذاشتی آدم فکرای بد بد ميکنه!
تو اولین کسی هستی که این طوری گفتی در طول این یکسال !پس یه فکری به حال فکرت بکن که اینقده منحرفه!!
سلام .
اولا هر چند خودم با هاشون (چریکهای فدایی به قول تو) مشکل دارم اما این دلیل نمی شه که این همه شهید رو
یه قدم عقب تر از خودمون بدونیم .
دوما آرزوهای ما تحت تاثیر تجربه های ماست . به همین خاطره که ممکنه تجربیات ما رو پدر مادرا نداشته باشن و هکذا رویاهای ما رو ! با یونگ خیلی موافق نیستم !
خیلی پر چونگی کردم !
منظورم از چریکهای فدایی دقیقا همون چریکها بودند نه شهدا !!
انسان مرموزترین موجودی است که تابحال شناخته نشده. رویایی بودن ما!دیده های ما؟فطرت ما؟کدامیک ما را می سازد؟
قطعا همه ی اینها که گفتی تاثیر دارند اما چگونه این عوامل بر هم تاثیر می گذارند و از هم تاثیر می پذیرند؟
شاید چون جرات تجربه کردن تصوراتمان را نداریم!..سلام و ممنون :)
شاید ....!!سلام و خواهش !
شاید مشکل تو همون شاید اولیه باشد ... شاید آرزوهای ما ریشه در تصورات ما داره ... به هر حال جواب سوال به نظرم این باشه که آدمها تو تصوراتشون ... همین اتفاقات روزمره رو که شاید اتفاق هم نیوفتاده میسازند ... بازپروری میکنند و حتی شاخ و برگ میدهند ... اینگونه می اندیشم پس هستم!
از بابت لینک خدا تا ممنون ... ولی خوب ... میدونید که من لینک بار ندارم ... از این بابت شرمندتون هستم.
آره می دونم !!مهم نیست ...لینک رو گذاشتم تا خودم بتونم باهات تماس بگیرم!
حق با توست بهش فکر نکرده بودم
می شه کامنت هایمن کجا بودم ؟ من که هستم؟
رو یه نگاه بکنی؟
نگاه کردم و نوشتم همین جا ...منتظر پاسخت هستم!
میان پنجره و دیدن همیشه فاصله ای است...
و وصل ممکن نیست!
شاید الان که ۳ آذر هست دیگه کامنت های ۱۶ آبان رو نگاه نکنی... ولی حالا شاید هم خوندی!
بافرضیه ای که در سه خط آخر نوشتی: موافقم ولی موضوعی که فکر منو خیلی مشغول کرده اینه : چه کنیم که این معنی صرفاوابسته به حضور یک فرد نشه؟؟؟ خیله وقته می خوام این سوال رو ازت بپرسم!
چرا یک رابطه بیمار گونه تا این حد تاثیر داشت که فکر می کردی موجودی ضعیف: ناتوان..... هستی و رابطه بعد از اون
این تصور رو از بین برد؟ پس اگه اون نباشه : تصور دیگری تصور تو خواهد بود؟؟؟؟ آیا این قدرت عشق هست که باعث می شه تصور دیگری تصور ما بشه؟ یا این تصور به دلیل عدم خودشناسی ما به وجود می یاد؟ شاید هم به خاطر سنگین تر بودن وزنه تایید دیگری : لازمه باور کردن؟؟؟؟
..حتما می خونم !
نمی دونم می شناسمت یا نه اما حس می کنم با یک آشنا سخن می گویم !
با این همه برای پاسخ به سوالاتت ناچارم دریچه های خاطرات و تجربیاتم تا حدی برایت باز کنم .....
------------------------------------------------------------------
چرا یک رابطه بیمار گونه تا این حد تاثیر داشت که فکر می کردم موجودی ضعیف: ناتوان....
فکر می کنم تاثیر یک رابطه به شدت عاطفه و هیجان درگیر در رابطه بستگی داره ، نه به سلامت و یا بیمارگونگی آن . تجربه ای که برایت گفتم تا مدتی همه ی معنای زندگی ام را در بر می گرفت و البته محدود به یک رابطه ی دونفره نبود که در یک گروه شکل گرفت .
گروهی که در ابتدا بسیار به آن اعتقاد داشتم و اعضای آن هزینه ی زیادی برای بقای آن متحمل شدند و تازه بعد از یک سال و اندی ، بسیاری از ما فهمیدیم ، آنچه که به آن امید داشتیم ، طبله ای توخالی بیش نبود !
در این گروه ،مدام افراد با یکدیگر مقایسه می شدند ، و مدام مورد قضاوتی قرار می گرفتند که بر اساس معیارهایی غیرمعقول بود . هنجارهای رفتاری ای تبلیغ و آموزش داده می شد که به باور من با بسیاری از معیارهای سلامت روان جور در نمیاد! اما تا زمانی که درون گروه باشی ، حتی اگر به آن انتقادی هم داشته باشی باز هم براساس هنجار آن عمل می کنی و من دو سال در آن گروه بودم و بسیاری از هنجارهای آن را درونی کرده بودم .
قضاوتهای مداوم همراه با ویژگیهای شخصیتی من از جمله تمایل به برتری در همه جا و همیشه و صفات دیگر ، کم کم منجر به شکل گیری خودانگاره ای منفی در من شد !
اما ، تغییر تصورات و رفتارهایم هم محدود به یک رابطه ی دو نفره نبود .
خارج از حلقه ی آن گروه ، دوستانی داشتم که به من کمک کردند ، روند حاکم بر گروه را بهتر بشناسم و بتوانم آسیبهای آن را در خودم نیز پیدا کنم .
این که یک رابطه ی عاشقانه و البته صادقانه و آگاهانه می تونه باعث تحول و تغییر بشه ، به این دلیل است که در چنین رابطه ای ، پذیرش جای انتقاد و قضاوت را می گیرد . وقتی دیگری، من رو هر طور که هستم می پذیره ، من هم خودم رو همون طور که هستم خواهم پذیرفت . و به این ترتیب ، بدون ترس از طرد شدن می تونم نقاط ضعف و قوت خودم رو بشناسم . حضور چنین پذیرشی از طرف هرکسی که باشه - معلم ، مادر ، همسر ، فرزند ، دوست و ....- منجر به رشد و خودشکوفایی خواهد شد !
ااین پذیرش گرچه تایید را درون خود دارد ، اما به این معنا نیست که همیشه در این فضای عاشقانه و دوستانه مورد تایید خواهی بود . حتی ممکنه مورد انتقاد هم قرار بگیری اما این اطمینان را داری که دیگری با تمام این کاستی ها ، همچنان رابطه اش را حفظ خواهد کرد . این اطمینان است که امکان می دهد تصویری واقعی تر از خود داشته باشی .
به این ترتیب ، عشق به دیگری به معنای آن نیست که تصویر او را از خودم بپذیریم یا آنچه او می خواهد بشویم ، بلکه پذیرش او باعث می شود تا به سمت آنچه هستیم و می خواهیم ، حرکت کنیم !
اگر من عاشق کسی باشم و در نهایت کسی شوم که دیگری می خواهد بدون در نظر گرفتن علائق و ویژگیهای خودم این چنین رابطه ای را باز هم پاتولوژیک می خوانم !!- می شه همون تجربه ی پاتولوژیکی که برات گفتم !-
اما ، برای آنکه معنای ما وابسته به یک فرد نشود باید این حقیقت را بپذیریم : من تنهایم و با همه ی عشقها و وابستگیها ، در نهایت من می مانم و مشکلاتم که باید خود راهی برای آن بجویم . !!
به هر حال به نظر من در هر عشق و در هر رابطه ای ، حفظ استقلال و فردیت لازمه ی رشد رابطه است !
اگر بخواهم بدانم که آیا معنای من به دیگری وابسته است یا نه ، از خودم این سوال را می پرسم که آیا بدون حضور او ، همین راه را می رفتم و دست به چنین انتخابهایی می زدم یا نه ؟
اما ، این که انسان موجودی اجتماعی است و برای معنادهی نیاز به یک شبکه دارد ، فرضیه ای است که از نظر آدلر گرفتم و آن را در متن های بعدی بیشتر توضیح خواهم داد !
-------------------------------------------------------
همین جا پاسخ دادم که بدانی خواندم!
تصورات ما تنها دلیل نارضایتی ما هستند.
مرسی !!
راه گشا بود به شدت!
مزسی از جوابی که دادی: خیالم راحت شد !!!!
موفق باشی و خوشحال!
از بابت چی خیالت ناراحت بود؟
نمی پذیریم حقیقت حقیقت است
چگونه بپذیریم رویا رویاست
باران و شعرهای زیبایش .....هر چه می نویسم ، منتظر تو هستم تا شعری گویی ...
فکر میکنم آرمان گرایی مهمترین خصلت مشخص کننده انسان است. البته به شرطی که آرمانگرایی معادل با آرمان سیاسی گرفته نشه! آرمان ها از آرزوها و رویاها سرچشمه میگیرند.
رویای پرواز را انسان از واقعیت موجود، یعنی قوه جاذبه زمین و تماشای پرندگان فراغبال گرفته است.
حس کمال گرایی شاید درست باشد وقتی آن را به مثابه جستجوی انسان برای کامل شدن ببینیم و نه رسیدن به یک نقطه معین، آنطور که ادیان آن را میبینند.
ولی سوال خوبی رو مطرح کردهای: خواستگاه آن کجاست؟ آیا به خاطر ذهن متفکر است که در انسان مستقل است و مستقل از غریزه و جسم حرکت میکند؟
راستی من هم یک مطلبی نوشتم و دوست داشتم به عنوان متخصص (حدس میزنم روانشناسی میخونی و یا خوندهای) اونو ببینی. این هم لینکش:
http://pardeh.blogspot.com/2004/11/blog-post_18.html
در باره آرمان و آرزو هم چیزی نوشته بودم، البته نه به خوبی مال تو.
به نظر من یکی از مشکلات اساسی دنیای امروز ما عیبت آرمانگرایی است! آرمانگرایی به معنی رسیدن به آرمانها نیست، بلکه تلاش برای تغییر در خویش وجهان و یا آنطور که تو میگویی کامل تر شدن و آنطور که من میگویم انسان شدن. بدون این تلاش به نظر من انسان راهی برای ادامه نخواهد داشت. پس نمیشود ارزش آرمانگرایی را با درجه به واقعیت پیوستنشان تعیین کرد. او وجه دیگری از حیات انسانی است که بدون آن چیزی از وجودی که ما انسان مینامیم کم می باشد...
امان از روده درازی :)))
سلام شاید یکی از بی نهایت دلیل ها این باشه که ما آدمها خیلی از گزینه های موثر در این جریان رو نه تجربه کردیم و نه قادر به درک آنها هستیم ٬ دلیل دیگه هم این که ما خیلی از عوامل رو اصلا حساب نمی کنیم . در ضمن ذهن و عقل ما آدمها خیلی کوچک تر از آن چه که ما فکر می کنیم هسند .
آپدیت شد .
مریم عزیزم چه مطلب خوبی و چه بحث های خوبی تو نظر خواهی شکل گرفته. راستش من فکر م یکنم که با نظر حامد و کیان موافقم. و واقعا مگه این تصورات از کجا شکل می گیره چیزی جز پرداختن داده های بیرونی است ؟ آن هم با احتمال سعی خطا. برای همین هم تصورات گاهی درست و گاهی نادرست از آب در میان و آرمان گرایی هم بیش تر نتیجه خواسته های به بار ننشسته است حتا اگر خواسته ها در طول زمان تغییر کنند.
راستی از بیماری هیستری نوشته بودی و باید بگم اطلاعاتم تخصصی و علمی نیست. خوشحال می شم برام توضییح بدهی و ربطش را به موضوع.
من فکر می کنم که این دنیای واقعیات بستگی به خیلی چیزها داره. نمیدونم این فکر درسته یا نه ولی یکیش شاید زندگی در ایران باشه. و البته خیلی چیزهای دیگه ای که برداشت های شخصی خودمه که شاید ربطی به تفکر شما نداشته باشه ولی همیشه دلائلی هست که بین تصورات و واقعاتی که وجود دارند یا ما بوجودشون میاریم فاصله میاندازه... . موفق باشی.
منظورم از زندگی در ایران صرفا محدودیتهای موجوده ، وگرنه...
آره متوجه شدم ..حتی اگه توضیح نمی دادی بالاخره عمری دارم وبلاگت رو می خونم!!
همیشه بین واقعیتهای زندگی و رویاهای ما دنیایی فاصله هست ...
سلام مریم!
بابا ۴ خط نوشتی ۴۰ خط کامنت گذاشتن !
آپدیت کن دیگه تنبل خانم !
مزه ی بلاگ نوشتن به همین چیزاست دیگه !!
من تنبلم ؟؟؟؟؟؟؟؟
این هفته شاگردام امتحان داشتن !انگاری خودم امتحان داشتم همش داشتم براشون سوال می نوشتم!و براشون از ۷ صبح کلاس می ذاشتم .....من بیشتر از اونا درس خوندم !!
ببین یه کلمه گفتی تنبل !صد کلمه جواب دادم !-چشمک-
از من سلام
سلام المیرا جان
کجایی تو ؟؟؟نگران و چشم انتظارت بودم ....
ببین مریم ! اگه فکر کردی یه احمقی هست که واسه ۴ خط نوشتت ۳ بار کامنت می ذاره سخت در اشتباهی !
اصلا کی میاد سه بار به بلاگی که انقدر یخ بسته سر بزنه !
منکه همچه آدمی نمیشناسم ! تو می شناسی !!!
نه احسان جان !
مطمئن باش این فکر رو نمی کنم اما ....چیزی که خارج از دایره ی فکر من و تو باشه ، به معنی وجود نداشتنش نیست ، هست ؟؟؟؟-چشمک-
خوشحال می شم تو رو می بینم اینجا!!بازم بیا !!!