.فریاد زدم …. ادامه بده … چاره چیست ؟ …. هنوز فاصله ام زیاد بود و خوب نمی دیدمش اما شنیدم که گفت : چاره را خود می دانی …. همین طور که می دویدم … بلند بلند تکرار می کردم من می دانم !!، من می دانم !!… دستی را بر شانه ام احساس کردم که آرام می گفت : آبه کجا چنین شتابان ..آهسته تر ..کافی است تا هم گام من باشی … نیازی به عجله نیست …. نگاهش کردم به آرامی گفتم : فقط کافی است هم گام تو باشم …..هم گام تو ….. به لبخندی پاسخم داد و گفت : بگو و همیشه به خاطرش بسپار که گذر عمر پرشتاب نیست این تویی که … حرفش را قطع کردم و گفتم …. رهرو آن نیست که گه تند و گه آهسته رود رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود
مریم
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1383 ساعت 12:53 ب.ظ
شدن آپدیت می شه المیرا خوشحال. تو چی می نویسی؟ که من کیف می کنم؟ .... :) هر چند که همه داریم دست همو می خونیم. دزدکی و کودکانه و بازیگوشانه.. همه هم می دونیم مث اون حرفی که انسان مه الود زد دنبای هم می دویم با این که می دونیم کسی از کسی عصبانی نیست..........
نه در مسجد گذارندم که رندی/نه در میخانه کین مخمور خام است/میان مسجد و میخانه راهیست/غریبم سائلم آن ره کدام است؟ اینه مفهوم در راه بودن یا رهرو بودن:سوال حیرانی سوال حیرانی!سیکلی که خلاصی نداره و پیوسته است.همونطور که نوشتی!
ببخشید حواسم نبود باید برای شما هر چیزی رو موشکافی کرد تا دو زاری بیافته(البته با عرض پوزش) پیشنهاد میکنم به نوشتهای ماههای خرداد تا قبل یهینگاهی بکنی میفهمی سبک نوشتنت عوض شده...ضمنا نمیخوام بگم نوشته هات بد شدن نه فقط سبکش کمی به داستانهای کوتاه احساسی یا یه چیزی تو این مایه ها ...اصلا ولش کن سبکت عوض نشده !
واسه نوشته بالا چرا امکان نظر دادن نذاشتی! ؟ به نظرم که یه پایان بی نظیر بود واسه داستانت ! البته زندگی هیچوقت پایانی نداره! راستی مریم جون؛ تولد وبلاگمونه و ما این روزا خیلی خوشحالیم. تو هم اگه بیای خوشحالترمون میکنی.
رهرو برود دیگه.. برود.
شدن آپدیت می شه المیرا خوشحال.
تو چی می نویسی؟ که من کیف می کنم؟
....
:)
هر چند که همه داریم دست همو می خونیم.
دزدکی و کودکانه و بازیگوشانه..
همه هم می دونیم
مث اون حرفی که انسان مه الود زد
دنبای هم می دویم با این که می دونیم کسی از کسی عصبانی نیست..........
مریم چگالی اطلاعات توی این سری متنت یه کم پایین بود ...
نه در مسجد گذارندم که رندی/نه در میخانه کین مخمور خام است/میان مسجد و میخانه راهیست/غریبم سائلم آن ره کدام است؟
اینه مفهوم در راه بودن یا رهرو بودن:سوال حیرانی سوال حیرانی!سیکلی که خلاصی نداره و پیوسته است.همونطور که نوشتی!
مریم نوع نگارشت خیلی با قبل فرق کرده تو چه فضایی سیر میکنی؟
ببخشید حواسم نبود باید برای شما هر چیزی رو موشکافی کرد تا دو زاری بیافته(البته با عرض پوزش) پیشنهاد میکنم به نوشتهای ماههای خرداد تا قبل یهینگاهی بکنی میفهمی سبک نوشتنت عوض شده...ضمنا نمیخوام بگم نوشته هات بد شدن نه فقط سبکش کمی به داستانهای کوتاه احساسی یا یه چیزی تو این مایه ها ...اصلا ولش کن سبکت عوض نشده !
اگه زندگی هم بی اعتنا به تو می گذره ...( که می گذره ) ...تو بی اعتنا ازش نگذر !!!!
واسه نوشته بالا چرا امکان نظر دادن نذاشتی! ؟
به نظرم که یه پایان بی نظیر بود واسه داستانت ! البته زندگی هیچوقت پایانی نداره!
راستی مریم جون؛ تولد وبلاگمونه و ما این روزا خیلی خوشحالیم. تو هم اگه بیای خوشحالترمون میکنی.
بابا منم همینا رو میگم دیگه! ولی کو گوش شنوا؟
ایشالاه خود « هخا » میاد همهچی درس میشه؛ نشد هم نشد.
مریم عزیز من زیاد میام اینجا...یعنی با هر آپدیتت میام...ولی نظر دادن واسم سخته...ولی میخونم...موفق باشی.
pGGVNW <a href="http://iprbodbrpvdw.com/">iprbodbrpvdw</a>, [url=http://hvumgknrxqua.com/]hvumgknrxqua[/url], [link=http://hgfvnczyvbqc.com/]hgfvnczyvbqc[/link], http://ejtzmhvcdvqo.com/