در ادامه
لب باز کردم تا بگویم
……. پیش تر از من گفت : مشکل تو اینست که با دیگران مسابقه می دهی نه با خودت … در تلاشی که در این رالی قدرت و مصرف عقب نیفتی حال آنکه در مسابقه ای دیگر همیشه بازنده ای …. پرسیدم چاره چیست ؟ گفت …..همین طور که به حرفهایش گوش می دادم یکی از پشت سر صدایم کرد و به فریاد گفت : در مناقصه برنده شدی … دیگر حرفهای او را نشنیدم ، ایستادم تا رسید را بگیرم … احساس می کردم برای چندمین بار سکوی قهرمانی قدرت و مصرف را از ان خود کرده ام …. در اندیشه فرو رفتم که ناگاه صدایی گفت : باز هم که ایستادی ….
انگار این تعقیب و گریز را پایانی نیست
… این دور باطل ، رفتن و نرسیدن ….
رفتن و نرسیدن
در هزارپا منتظرت بودم اما نیامدی!
نامبرده را در اورکات جستجو کردم و پیدایش کردم...عضو نیستی دعوتت کنم تا خودت بروی سراغش!صفحه موسیقی به روز شد.اما راجع به متن:
واقعا بعضی ظواهر زندگی ما را از رفتن باز می دارند.فریب میخوریم و میایستیم.نوشته تو نشان میدهد که داری خودت را نقد می کنی پس داری میدوی و هیچگاه توقف نکنی انشاله!
چرا نامبرده را در اورکات نیافتی ؟؟؟هستش اونجا ....
در گردش است این چرخه دوار!!! مجالی نیست . حتی برای نفس کشیدن ... رفتن و نرسیدن!
مجال هست برای نفس کشیدن و لذت بردن و زندگی کردن .... اما نه برای پشیمانی و افسوس و خیالبافی - البته گاه گاهی خیال هم خوبه ، مگه نه آرتا جان ؟ - چشمک !-
همیشه میروی و می ایند و میرویم ... تسلسلی هرچند بیهوده ...
بیهوده بودن یا نبودنش مهم نیست .... پایان کار هم مهم نیست .... هست ؟؟؟؟
پایان را ببین و برو.روزی می رسی.
راهی دشخوار و تلخ
دهلیز های پیچ اندر پیچ
از پی هیچ
شکست نفسی میفرمایید ;)
من فقط میخونم...
من فقط ......
و میل انسان به انباشتن. انباشتن پول ٬ علم ٬ دانایی ٬ کالا و ...
سلام . مسابقه دادن اصلا بد نیست چون حس رقابت خواهی را در ما افزایش می دهد و همچنین به ما یاد میدهد که هیچ وقت از حرکت متوقف نشویم . در ضمن مسابقه را فقط می شود با دیگران داد نه با خودمان . باز هم به من سر بزن .
آپدیت شد .
می توانیم با خودمان مسابقه دهیم ... حتما سر می زنم .. خیلی خوبه که خبر می دی ....
ببخشید که بی ربط مینوسم:
گاهی از اینکه امتداد خواسته هایت را در دیگران می بینی خوشحال میشوی . من هم زیست شناسی خوانده ام ولی امال و ارزویم جامعه شناسی بود.شروین وکیلی را که شناختم بواسطه یک مهربان البته ٬ آرام گرفتم...لهله میزنم برای رفتن به کلاسهای روز چهارشنبه اش اما چه کنم که کل روزهای ۴شنبه تدریس دارم...لعنت بر من ! ببینم چکار میتوانم بکنم...!
هر چی دوست داری می تونی اینجا بنویسی ....