جلوی آینه با موهام بازی می کردم ، یه حلقه از این ور ، یکی از اون ور .ابروهای چموشم رو با دستم صاف کردم . اما هر کاری می کردم ، چشمام دیگه برقی نداشت زل زدم به عکس عروسی ام . 14 سال زندگی مشترک ..14 سال بدبختی و نکبت نمی دونم اگر برگردم عقب باز هم با یه نگاه عاشقش می شم یا نه ... شک دارم ..با صدای زنگ به خودم اومدم امروز بعد از این همه سال می رفت سر کار، درست مثل همه ی شوهرهای دیگه . با عجله دویدم دم در ، همین طوری که پله ها رو دو تا یکی می پریدم تارهای سفید رو لای بقیه موهام قایم کردم و روبان صورتی رو محکم گره زدم پشت سرم همین که در باز شد ذره های نور پاشیدند تویه راهروی ورودی . چند ثانیه ای طول کشید تا تونستم تویه هیاهوی نور و رنگ ، ببینمش تویه دستش یه جعبه شیرینی بود و تویه نگاهش یه دنیا محبت . نگاهی که تا به حال ازش ندیده بودم افسوس که هجوم خاطره های تلخ ، خوشی این لحظات رو زایل می کرد...
خودم رو پرت کردم تویه بغلش و زدم زیر گریه . دستش رو رو آروم کشید روی گونه هام تا اشکهامو پاک بکنه اما انگار چشمای اونم تاب دیدن این همه خوشی رو نداشت
من بلند بلند زار می زدم و اون آهسته و بی صدا اشک می ریخت . محکم بغلش کرده بودم شاید می ترسیدم فرار کنه .چه قدر دلم می خواست به بازوهای یه مرد تکیه کنم . چیزی که هیچ وقت نداشتم . دلم می خواست کوله بار خاطره های تلخ گذشته رو بذارم رویه بازوهای اون اما برای اون هم سنگین بود . شاید یه روزی بتونه ……..
ادامه داره

نظرات 17 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 10:17 ب.ظ

تو هم با این فونتت !!

م ری م پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 10:18 ب.ظ

اون بالایی منم ....فونتش رو عوض کنید و بخونیدش !!

کنار پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 10:38 ب.ظ

ازدواج؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!تکیه؟؟!!!................نه.....

آرررههههههه.........!!!- خنده و چشمک !!!-

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 10:38 ب.ظ

راستی با چه فونتی؟

سپهر پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 10:46 ب.ظ http://sepehrlp.blogsky.com

سلام.....فقط میتونم بگم...عالی بود.....همه احساس بود......واقعا زیباست......
راستی ..اون بالا کافیه انکدینگ اکسپلرر رو بزارین روی عربیک...
راستی...فکر ازدواج... بیشتر از خودش مزه داره...یا خوده ازدواج؟؟

فکر ازدواج اگر به خیال تبدیل نشه خوبه ... یعنی فکر کنی با کی می خوای ازدواج کنی ؟ چرا می خوای این کار رو کنی ؟ چه آمادگیهای روانی و .... باید داشته باشی ؟ ازدواج موفق چه جور ازدواجی خواهد بود و از این سوالها .....
اما اگه بری تو خیال .......
من کلا با واقعیتها بیشتر از خیالات حال می کنم ..... فکر کنم خود هر چیزی بهتر از خیالش باشه !!

م ر ی م.... پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 10:48 ب.ظ

ری م


دوستانی که لینکشون رو هنوز نذاشتم دلخور نشید .... هنوز در تلاشم که این لینکها رو درست کنم ...تمام هم و غمم اینه که لینکها رو وارد بلاگ رولینگ کنم به زبان سلیس فارسی و بتونم یه ستاره ای ، گلی ، بلبلی بذارم کنارشون اما هنوز موفق نشدم !!! .....
به هر حال ، خیلی از دوستان لینکشون محفوظه ... به زودی در قالب وب لاگ هم دیده خواهند شد ....

مرسی که درستش کردی سپهر جان !

من خودم و مسعود جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 12:36 ق.ظ http://3tadoost.blogsky.com

به به
بازم از اون متن های دنباله دار !
زود زود ادامشو بنویس P:

این دو خط پر از انرژی بود .... همین که خوندم نیشم باز شد !!کلی خوشحالات شدم !

خشایار جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 02:56 ق.ظ http://khashayarelyassi.persianblog.com

خشایار جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 03:00 ق.ظ http://khashayarelyassi.persianblog.com

چه حساسیتی روی ازدواج به وجود اومده.۱۴ سال زندگی برای منی که اصلا تجربه ی زندگی مشترک رو ندارم اصلا نمی تونه جذاب باشه.۱۴ سال با دیدن یه قیافه از خواب پا شه.اما به نظرم آدما بعد از زمانی که از ازدواج می ره بیشتر می خوان به یه ثباتی برسن که همین ثبات براشون کافیه.یه زندگی آروم .با هر کی شد ، شد!

خوب واسه اینه که تجربه نداشتی !!!
می دونی گاهی اوقات تویه یه رابطه دوست داری که این آدم رو همیشه ببینی ... هر روز صبح که پا میشی کنارت باشه ... ازدواج ، یه رابطه ی احساسی عمیق همراه با صمیمت جنسی است ...
اون ثباتی که می گی به خاطر ازدواج نیست ، وقتی که از سن ماجراجویی ها بگذری ...دوست داری که ثبات داشته باشی ، البته این ثبات مخالف پویایی نیست ... منظور از ثبات اطمینان از تدوام چیزهایی است که دوست داری و برایت رضایت بخش و آرامش بخش است ...
این اتفاق گاهی می افته که اونقدر خود ازدواج مهم می شه که یادمون میره با کی می خوای ازدواج کنیم ......

زهره جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 03:32 ق.ظ http://zohre.blogsky.com

تکیه بر دیگری؟!!!
توی این دنیای همیشه حرف و بی عمل؟

آره ... دنیای همیشه حرف وبی عمل ..... اما ترجیح می دم نگم همیشه .... بلکه دنیای بیشتر وقتها حرف و بی عمل .. مثال نقض پیدا می شه ، نه ؟؟؟

آرتا جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 08:52 ق.ظ http://darkness.blogsky.com

آره . منم این حس رو خیلی دوست دارم. احساس اینکه یه تکیه گاه مطمئن داشته باشی . به نظرم حس عالیه!

کیان جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 01:05 ب.ظ http://www.tardidha.blogsky.com

......................................

پاییزان جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 04:53 ب.ظ http://paaeezan.blogspot.com

ببین تو شاید دوباره عاشق خاطره‌اش نتوانی بشوی، مهم هم نیست. آن آدم جدیدی که دارد ساخته می‌شود را چه؟‌ آن را می‌توان دوست داشت و شیفته‌اش بود.

درسته ..... می شه دوباره شروع کرد ...
اما ، گاهی اوقات تا رنج خاطره های گذشته تویه ذهنت حل نشه ... تا احساس کنی که از زمونه طلبکاری .... نمی تونی از لحظه های حال لذت ببری......وقتی دیوارهای اعتماد بین دو نفر فرو بریزه .... به سختی می شه بناش کرد ...

احسان جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 08:59 ب.ظ

دوست داشتم کامنت حامد عزیز رو در مورد این متن ببینم چون تویه این چند تا هیچ مطلبی نبود با عرض پوزش از آرتا .
اما به راستی چرا تصور همه ما از ازدواج این تکیه کردن است !
این بزرکترین توهین به زن حتی اگر واقعیت باشد که هست(من ازدواج کرده ام و حرفم از روی حدس و گمان نیست به کسی بر نخوره) ارزش اعتراف کردن را ندارد حتی اگر این اعتراف از جانب زنی به آینه باشد.
پیروز باشی.

این درسته که تصویر تکیه گاه از ازدواج خیلی کارآمد نیست و مشکل ساز می شه .....
اما این یه واقعیته که یک زن دوست داره که مرد حامی باش و یه مرد دوست داره زن همراهش باشه ....
هر واقعیتی در مورد آدم چه نقطه ضعف باشه چه قوت به نظرم ارزش اعتراف کردن داره ... فکرشون بکن با یه زنی زندگی کنی که با این که به تو نیاز داره اما همش این نیاز انکار کنه این یعنی بخشی از خودش رو داره انکار می کنه و تو تکلیفت معلوم نیست ....اگه بهش کمک کنی بهش برمی خوره و اگر نکنی بخشی از ذهنش تو رو رد می کنه و شک می کنه به توانمندی ات ....
اعتراف چیز خوبیه ، موافقی ؟؟

پیام شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 10:39 ق.ظ http://payamra.com

در نظر خواهی گفته بودید جوونیها ... جسارتا مگه الان چه خبره و چی شده و چند سالتونه ... ؟

جوونم هنوزم !! خبری نیست ......

سارا شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 10:45 ق.ظ http://dailynotes.blogsky.com

چرا ۱۴ سال نکبت بار؟! به هر حال میشه هرچیزی رو وقتی خلاف میلت باشه با یه کم سعی و تلاش عوض کنی تا ۱۴ سال زجر نکشی.نه؟

خیلی چیزها رو می شه عوض کرد اما ..... شخصیت آدمها فقط وقتی تغییر می کنه که خودشون با تمام وجود بخوان ، نظر تو چیه ؟

مسیح شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 10:48 ق.ظ http://bitwise.persianblog.com

این مردها اگر این بازو را هم نداشتند، به کجاشان می‌شد تکیه کرد؟

تا حالا بهش فکر نکردم !!! اما فکر کنم بازو یه نماده .. وقتی می گن زور بازو یعنی طرف چه قدر از پس زندگی بر میاد ... اون بر زندگی سواره یا زندگی بر اون ؟؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد