م ر ی م قاط زده !!!

روز اول که وارد دانشگاه شدم ، دل من پر بود از آرزوهایی رنگارنگ ، پر از تکاپو و جنبش ، نه از این که به دانشگاه اومدم و دانشجو شدم ، نه از این که شاخ کنکور رو شکستم که اصلا شاخی نبود ، قرار بر این بود که درس بخونی و قبول بشی ، من هم درس می خوندم و قبول شدم ، اما چرا دانشگاه ، بخشی از اون سرنوشت بود ، اما دوست نداشتم برم سراغ مهندسی ، رفتم ، خوندم ، اما ادامه ندادم  . می خواستم ، انسان ، سرزمین ناشناخته ها را  بشناسم ، کشفش کنم ، بسازمش . و چه خیالهای خامی که این همه رو در دانشگاه می جستم . و چه هوس لجام گسیخته ای که سودای ادامه ی تحصیل و دکترا را هم در سر دارم . چرا ؟؟؟ برای این که از این رالی مدرک ها عقب نمانم ، شاید ... شاید جرات عقب ماندن ندارم . شاید جرات باختن ندارم ......
اما ، مگر تا به امروز کم باخته ام ، شاید در برابر دیگری و دیگری ها پیروز بوده ام و هیچ کس ، هیچ وقت نفهمیده که من باخته ام . چه چیز را ؟؟؟ من آرزوهایم را باختم و رویاهایم را . چه آنزمان که می خواستم جهانی را دگرگون کنم ..... .و چه آن روزهایی که خوش خیالانه دوستت می داشتم ..... من این همه را به تو باختم . به تو که می خواستی عروسک خیمه شب باز نباشی ، اما نخهای من عروسک در دستان تو بود .شعارت را یادم هست ، واقعی بودن .... اما نه .... واقعی بودن قصه ی دیگری است ...... کارگردان اصلی قدرت است  ......و تو چه بی پروا همه چیز و همه کس را برای فتح قله های  قدرت  به بازی می گیری .....

مرا چه شده است ..... دوباره این مالیخولیا به سراغم آمده .... مالیخولیا !! دست از سرم بردار ! ..... چرا این گونه بر خویش می تازم ...... این دیوانگی ....... من دیوانه شدم یا شاید هم بودم .....هذیان می گویم ..... تب دارم شاید هم باردارم .... و این همه زایمان های مغزی است  .... باز وهم برم داشته ...مگر من نیچه ام !!! چه می گویم .......نیچه ؟! کی بود ؟؟ اسمش را شنیده ام ..... چه فرقی می کند ...... من دیوانه ام !!!

آرزویی ندارم .... دیگر نمی خواهم برنده باشم یا  بازنده ..... نمی خواهم جهانی را تغییر دهم که اگر ناجی خودم باشم کافی است ..... نمی خواهم واقعی باشم و با دشمنان خیالی بجنگم .... دشمن من ترس است ..... ترسی موهوم !! اما همان قدر واقعی که باورش دارم .......
باز هم مرغ دلم ، در این قفس نمی گنجد ..... می دانم پرهای ققنوس مالیخولیای من کجا آتش گرفته !! می دانم دردم چیست .... می شناسمش درد را .... کجا جویم درمانش را .....

نظرات 11 + ارسال نظر
دیوانه دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 02:04 ق.ظ http://divane.blogsky.com

دیوانه ....

آیه‌های زمینی دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 02:46 ق.ظ http://aiehaiezamini.blogsky.com


اسمش را گذاشته ام جنگجوی نیزه شکسته!
تو شروع کردی به رها شدن
اما رهایی از دامی به دامی افتادن نیست
شاید هم هست
نمی‌دانم
اما با این نوشته احساس کردم که آغاز کردی...

آرتا دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 08:56 ق.ظ

نگران نباش. تو تنها نیستی

حامد دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 10:29 ق.ظ

ما رو باش از کی سراغ یه دکتر خوب رو می گرفتیم.

حسین دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 11:27 ق.ظ http://farahan.blogsky.com

سلام ، ممنون که به من سر زدی ... انشالله در فرصت مناسب بیام اینجا و مطالب زیبای شما را بخوونم .... فقط تند تند بنویس ! همین ....

سارا دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:22 ب.ظ http://dailynotes.blogsky.com

منم هستم بیا با هم عوض کنیم همه جهان رو.

حامد دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:33 ب.ظ

Oaks grow strong in contrary winds and diamonds are made under pressure

باربد دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 02:34 ب.ظ http://river.irancad.net

بلاگ رولینگ را اصلاح کن یادت رفته ان کد تو یونیکد کنی
حال هواتم زیاد عجیب نیست بیش از نیمی از هم سن و سال های ما پوچ گرا هستند. نیهیلیست!
ولی من فکر کنم مورد شما با احساس ترینشان هست. ضمنا اصرار دارید که ثبت شوید (دلیلش همین وبلاگ) پس شما فاتح شدی (برنده شدی) خود را به ثبت رساندی زنده باد!

پیام دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 03:25 ب.ظ http://payamra.com

هممون گاهی عروسکی میشویم در دست روزگار ...

عسل دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 04:57 ب.ظ http://maaaaan.persianblog.com

سلام دوست جونی

بابک سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:19 ق.ظ http://www.homosapiens.blogsky.com

م ر ی م قاط اعلا!
پاهاش کجاس تو هوا!
م ر ی م که پر نداره!
خودش خبر نداره!
م ر ی م ناز قندی!
میای با من بخندی؟
خنده که حال نداره!
بابی خبر نداره!
خبرو بذار تو کوزه!
تا نشوی رفوزه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد