در مرز جنون

نمی خواهم وب لاگ روزنگار من یا دفترچه ی خاطراتی باشد که مسیر شدن و نشدن خود  را در آن ثبت  می کنم....نمی خواهم وب لاگ دفترچه شعر باشد حتی اگر شاعر شعرها را بسیار دوست داشته باشم .....نمی خواهم وب لاگ ستون مجازی روزنامه ای باشد که اتفاقات را به حادثه  بدل می کند و حوادث را اتفاقی پیش افتاده .....نمی خواهم نوشته های اینجا مقاله های علمی باشد که امکان چاپ در بولتن علمی دانشگاهی را نداشته است .....

جنون
با تو از کسالت لحظه ها می گویم
و از طعم تلخ تکرار بیهوده دوران عقربه

تو نیستی  
            و این شعر برای هیچ کس نیست
                                 جز برای یک «تو» ی خیالی 

و من اکنون با تو  
                از بی حوصلگی ثانیه ها می گویم
                                    و از بغضهای یخ زده بر گلو 
 
می گویند انسان تنها
به سمت جنون می شتابد
نمی دانم
اما هر وقت این «تو»ی خیالی
               از حرفهایم خسته شود
                                 با خود سخن خواهم گفت 
                                                          
                                                                  حامد - م 
                                                                 تابستان ۸۲

و این بار ،«تو» گرچه مجازی است اما خیالی نیست ...ولی «خود» انگار خیالی بیهوده است .....
نظرات 8 + ارسال نظر
پیام یکشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 12:03 ب.ظ http://payamra.com

پس چه میخواهی .... ؟ چگونه میخواهی در اون فریاد بزنی ... ؟

باربد شمس یکشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 12:09 ب.ظ http://river.irancad.net

به نظر من هنوز به بلوغ وبلاگری نرسیدی ؟؟؟ لول!

این را خودم می دانم و به صراحت بیانش کردم .......
نقد کردن هم به نوعی از بلوغ نیاز دارد !!! نقد سازنده نقدی است که راه گشا باشد ....
بلوغ وبلاگری چگونه بلوغی است ؟

انسان مه الود یکشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 12:14 ب.ظ http://ensan.blogsky.com

؟!؟!؟

حباب کوچک یکشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 01:07 ب.ظ http://leilymadani.blogsky.com

می دونی.. اسم جنون و ناخود آگاه و .. رو که می شنوم سست می شم. یه جور بدی. ناامید می شم یه جور بدی. احساس خستگی شدید بهم دست می ده یه جور بدی.
یه چیزی هست که سال های ساله دارم جدیش نگیرم. و اون می یاد و می لغزه و خسته م می کنه و می ره. از من اجازه هم نمی گیره.
...
مریم جون کی گفته کسی تو رو مهمون نمی کنه؟ اگه دلت بخوای ما خوشحال می شیم. فقط کافیه خبر بدی.
یه سوالی هم چند وقت پیش ازم کردی. جوابتو هنوز ندادم. می دونی.. یه جور اعتراف به ضعفه. باید طومارمو برات می نوشتم. نمی دونم. یه کم برام سخته تو وبلاگ به ضعفام اعتراف کنم. و اینم می دونم که اگه اعتراف نکنم خستگیش برام تا زمانی که هستم می مونه.
می دونی چی می گم نه؟

لیلی جان
ناخوداگاه و جنون آن قدر ها هم چیز بدی نیست !
فرایند رشد هم یه مسیر خطی نیست ....تو پیش می ری ، در یک نقاطی یک سری اتفاقات تکرار می شه و مجموعه ای از هیجانات منفی تجربه می شه حالا اگر اون نقطه پیدا بشه ، تحلیل بشه ، منهدم می شه یعنی اون قسمتی از مسیر رشد که یک دفعه مثل نخ کاموایی در هم پیچده بود ، مثل یک جاده ی هموار می شه اما اگه از روش بپری و بهش اعتنا نکنی هر چند وقت یک بار بر می گرده و شاید هر بار به شکلی جدیدتر و حتی نیرومندتر .*...از این رو به قلب حادثه رفتن دلیرانه ماندن است ....
اما ، این طبیعی است که ادم دوست نداره به نقطه ضعفهایش اون هم جلوی دیگری اعتراف کنه ، همه ی ما تویه برخوردمون با دیگری بخشی از چگونگی بودن خود را نشون می دهیم و این نکته ی منفی نداره ....بر اساس نقش هایی که داریم - مادر ، خواهر ، دانشجو .....تصاویرهای متفاوتی هم ارائه می دهیم ....مهم این است که این تصویر کارامد باشه و اگه فکر می کنی یه وب لاگ نویس نباید به ضعفهاش اعتراف کنه و برای اون دلیل منطقی غیر از ترس داری ، کار به جا و مناسبی انجام می دی .....
اما، با همه ی این حرفها می شه دنیای دوقطبی ضعف و قدرت رو یک جور دیگه ای نگاه کرد ، فکر کن در دنیایی هستی که اصلا اعتراف به ضعف واژه ی بی معنایی است ، چه می کردی ؟
اون طوماری هم که می گی می تونی برام میل کنی ، من منتظرم ّ، هر وقت که دوست داشتی برام بفرست ؛آدرسم و که داری .......

من از مهمون شدن خوشحال می شم و حتی از مهمون کردن !!!!

* شاید آیه های زمینی تویه مطالب خیلی قبلترش چیزی در این مورد نوشته باشه ، البته مطمئن نیستم ....به هر حال در کلاسهایی که با آرش داشتیم در مورد تعریف فرایند رشد خیلی بحث می کردیم و .....

حامد یکشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 01:08 ب.ظ

نکته زیبای این شعر در اینجاست که شاعر با اینکه در جنون غلتیده (برای اینکه با خود و «تو»ی مجازی حرف می زند) و با اینکه از دیگران شنیده است که انسان تنها به سمت جنون می شتابد ٬ اما همچنان ناآگاه از جنون خویش ٬ با گفتن کلمه «نمی دانم» از خویش پنهان می ماند و باز بیشتر و بیشتر به سمت جنون می رود (برای اینکه می گوید با خویش حرف خواهد زد). در این شعر جنون بسیار طبیعی اتفاق افتاده است. همانطور که انسان مجنون ٬ خصوصیات یک انسان مجنون را می شناسد اما نمی تواند تشخیص دهد که خود مجنون شده است. پس شاعر نیز بصورت طبیعی جنون طبیعی اش در شعر عیان می شود در حالیکه شاید خود از آن بی خبر باشد. حال به نظر شما شاعر مجنون است ؟ (کسی جرات داره بگه آره)
می توان شعر را به گونه ای دیگر فهمید که آن نکته زیبایی که در بالا توضیح داده شد ٬ فقط یک بدفهمی باشد و بس. می توان مدعی شد که شاعر نه تنها هنوز مجنون نشده است ٬ بلکه با شناخت ویژگیهای جنون و آگاهی از اینکه تنهایی به جنون می انجامد (مثل جک نیکلسون در فیلم تلالو) از ابتلا به جنون می پرهیزد. چگونه ؟ با حرف زدن با خویش. می توان گفت شاعر برای جلوگیری از رسوخ تنهایی در جان و وجود او ٬ با خویش حرف می زند تا قوای روانی خویش را ترمیم کند.
حالا شما بگویید : با خود حرف زدن نشانه ابتلا به جنون است ٬ یا نشانه پرهیز از جنون.

متین یکشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 03:45 ب.ظ http://2khtaregol.blogx.info

وبلاگ شاید همه اینایی که گفتی هست...شاید هیچ کدوم.

بامداد یکشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 04:21 ب.ظ

شاید !

بهار یکشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 10:44 ب.ظ

مریمی...می شه لااقل بگی که این حسی که از جنس ۳ نقطه ست، از کی شروع شد؟....با چی شروع شد؟.....آیا تا حالا این طوری شده بودی یا اولین باره؟....... و حالا ازین حسی که داری یا وضعیتی که توش هستی احساس لذت میکنی یا نه؟....و در کل یه کم توضیح بیشتر.....!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد