رنوی طنز !

(در ادامه )
فکر نمی کردم تا این حد بهش وابسته باشم ، می گفتم ، دیگه می تونم تنها باشم ، که تنها تکیه گاهم تنهایی ،…..نمی دیدم همراهی اش را …و تو نیستی که ببینی غمگینی ام  را….. دلم برای دلت تنگ شده ..- دلی سفید و برفی -  گرچه گاهی چرکین هم می شدی اما هر رنگی که بودی دوستم داشتی، نگو نه !، مطمئنم که دوستم داشتی ، هیچ وقت آزارم ندادی و تنهام نذاشتی ، هیچ وقت ……حالا که نیستی می فهمم چه دوست خوبی بودی .. … آخه چرا ؟ ….…..چه قدر سخته باور جدایی ....، نمی تونم باور کنم ، تجلی همه ی خاطراتم ، رفیق شفیقم ، دیگه نیست ….باور جدایی سخته …
رنوی عزیزم ، تو به من جسارت و جرات دادی ....جسارت بودن …جرات خطر کردن ….شتاب گرفتن تویه ترافیک مشکلات ، تخته گاز رفتن تویه سربالایی های تند زندگی و …..اما با این همه ، یاد گرفتم اگه جاده ی زندگی پیچید من هم بپیچم ؛ ... شدن .....
نمی دونم چی شد که فروخته شدی ، هیچ چیز حتی این پراید نو هم نمی تونه جای تو رو بگیره ، راست می گن رفیق ، کهنه اش خوبه ….

به بازخوردهای مطلب پیش پاسخ دادم ، همیشه این کار راخواهم کرد ، همیشه اینجا هستم تا همراهی ات را سپاس گویم .

نظرات 12 + ارسال نظر
م ر ی م پنج‌شنبه 4 دی‌ماه سال 1382 ساعت 10:38 ب.ظ http://shodan.blogsky.com

رنوی من ، تنها رنویی بود که حتی اگه با یه برنامه ی دقیق تصادفی پیش می رفتی ، باز هم تصادف نمی کرد ...هیچ وقت تصادف نکرد ....منعطف بود ، از باریک ترین مسیرها رد می شد . یه دوره ای که خیلی دلم گرفته بود ، پنجشنبه ها می رفتم جاده چالوس تا هم رانندگی تو جاده رو تمرین کنم ، هم یه هوایی بخورم ....نمی دونی با چه سرعتی می رفت !!! حالا ۱۲۰ تا که دروغه اما ۹۰ تا می رفت !!!! نخند !! برای رنو خیلیه ....
رنوی من همیشه سیاه مایل به سفید بود ...اگه گفتی می شه چه رنگی ؟

حامد پنج‌شنبه 4 دی‌ماه سال 1382 ساعت 10:48 ب.ظ

زود لو دادی. باید حداقل یه هفته همه رو می ذاشتی سر کار. البته شاید ٬ الان هم سر کاریم. آره ؟
ببین ٬ من طبق معمول منظورتو نفهدیم. شبهای روشن دیگه چیه؟ (جریان ورد ۹۷ یادته؟ راستی چی شد این mail ؟) البته این اسم خیلی برام آشناست.

حامد جان ، به من می گن خنگولی !! به تو چی بگیم خوبه !!!!!!!!!!!شوخی کردما ، ناراحت نشی !!
شبهای روشن یه فیلمه که الان داره اکران می شه !!!
میل قرار بود بزنم تا منظورم رو از شدن توضیح بدم ، هنوز هم لازمه ، اگه بخوای باشه !!
باز هم که کم پیدا بودی !!

حامد پنج‌شنبه 4 دی‌ماه سال 1382 ساعت 11:40 ب.ظ

۱) آهان ! گفتم چقدر این اسم آشناست. خنگولی ! منگولی مناسبه ؟
۲) در ضمن ٬ من گفتم شدن درد داره. مگه تو درد رو دوست داری؟
۳) من معمولا از محل کارم ٬ وبلاگت رو چک می کنم.(اینترنت مجانی) پنجشنبه ها هم تعطیلیم. به خاطر این ٬ پنجشنبه جمعه ها ٬ کم پیدا می شم.

منگول ، خوبه !
راستش شوخی کردن با آدمی که هیچی از ش نمی دونی ، خیلی سخته ، اما بخشی از ارتباط همین شوخی هاست ، همیشه ترجیح می دم با آدمها دوست و رفیق باشم و بتونم درکشون کنم فارغ از تمام ضابطه ها - و البته همیشه هم موفق نیستم - آدمهایی که به اینجا می آیند برای من یه آدم هستند با همه ی خصوصیاتشان ، سعی می کنم دیدگاهها و احساسها یشان … را درک کنم البته با در نظر گرفتن محدودیتهای این نوع ارتباط .به خاطر همین پاسخ می دم ، سوال می پرسم ، گیر می دم و شوخی می کنم ….و منتظر پاسخ می مانم .
من شبهای روشن رو دیدم ، و از جهاتی برایم جالب بود ، نمی دونم اهل سینما هستی یا نه ، اما حرفهایی تو این فیلم بود که فکر کنم برای تو هم جالب باشه – اینم از اون کاراست به آدمی که خیلی نمی شناسیش، پیشنهاد دیدن فیلم بدی – عصر جدید هم اکران داره ، 6:30 هم یکی از سانسهاست ، اگه دیدی بگو نظرت چی بود ، متنظرم ! جوابت رو هم همین جا می دم ، شاید یکی از مطالب وب لاگ بشه ، فقط قبلش …1- چرا فکر می کنی شدن درد دارد ؟ 2- اگر بخواهی فارغ از درد و لذت ببینی ، چه می بینی ؟

آدمیزاد جمعه 5 دی‌ماه سال 1382 ساعت 12:19 ق.ظ http://www.homosapiens.blogsky.com

هه هه هه !

آرش ـ زمینی جمعه 5 دی‌ماه سال 1382 ساعت 02:10 ق.ظ http://aiehaiezamini.blogsky.com

من که هیچ‌وقت با خیال راحت تو این دوست عزیزت ننشستم. رانندگی خودم کم خرکی نیست ولی تو دیگه شاهکاری با اون دنده عقب گرفتن تواتوبان و ... خوش‌حالم اعتراف می‌کنی که اون رنوی سفید همیشه سیاه بود... راستش من الآن یه‌کم احساساتی‌ام و بعد از این حرفای منطقی دلم برای ماشینت تنگ شد. مخصوصاً اون روز که بارون می‌اومد و با واله اومدین دنبالم...

آره ، ..آرشی …. خیس خیس شدیم ، پریدیم ، دویدیم ….یادته صحنه ی کنسرت بازسازی کردیم …..یادته قهوه خوردیم …..یادته من حتی تویه تداعی آزاد هم خنگ بودم ….صدای پر زدن قوها رو یادته ….برای واله دلم تنگ شده …..
آرشی ، اون روز که با بابک بودیم …. قاط زده بودم ….خیلی وقته که قاط نزدم شاید اون اخرین بار بود …..و حالا هم …آره ، آرشی ….این جوریاست …….
صمیمیت آدمها علاوه بر ادبیات مشترک به خاطرات مشترک هم بستگی داره ، خاطراتی از حضور پر حجم ….می خوام بگم لحظه های با هم بودن …..اصلا ولش کن خودت می دونی چی می خوام بگم !!!
راستی ،توی کی احساساتی نبودی !

غیر جمعه 5 دی‌ماه سال 1382 ساعت 04:37 ق.ظ http://newton11.persianblog.com

جالب بود رفاقت شما یاداور سینمای کیمیایی.....چرا فروختی نا رفیق.....

آرتا جمعه 5 دی‌ماه سال 1382 ساعت 09:20 ب.ظ

بابا تو دیگه کی هستی!!!!!!!!!!!!!!!!!

متین جمعه 5 دی‌ماه سال 1382 ساعت 09:38 ب.ظ http://2khtaregol.blogx.info

آخی..نازی..چقدر دلم واسه نوشته قبلیت سوخت..حالا که فهمیدم طرف رنو بوده جیگرم آتیش گرفت..تو دردت با ما متفاوته..بار سنگینی رو به دوش میکشی..باز اگه طرف آدم بود تحملش راحت بود..اما رنو؟؟نه..خیلی سخته..خدا بهت صبر بده...

نگین جمعه 5 دی‌ماه سال 1382 ساعت 10:20 ب.ظ http://golbahar.persianblog.com

ببخشید که اینجا می نویسم ولی لطفا کسایی که واکسن نزدن برن خون اهدا کنن اوضاع توی بم وحشتناکه
لطفا هر جوری که از دستتون بر میاد اطلاع رسانی کنین

سینا جمعه 5 دی‌ماه سال 1382 ساعت 10:34 ب.ظ http://my-fights.blogsky.com

اوهوی یعنی چی....ما همگی با اون رابطه داشتیم.چجوری بی اجازه فروختیش....................................................................همش تقصیر اون بابک افشوره که توش فالوده ریخت

حباب کوچک شنبه 6 دی‌ماه سال 1382 ساعت 01:32 ب.ظ http://leilymadani.blogsky.com

بابااااااااااااااااا!

ماکان شنبه 6 دی‌ماه سال 1382 ساعت 05:17 ب.ظ http://www.empty.blogsky.com

این مطلبت خیلی باحاله ها!
اگه قبلا بهت نلینکیده بودم به این دلیل بود که احساس کردم به تغییر نیاز داری...این مطالب آخرت خیلی ماهه...مواظبشون باش.
جواب کامنتت رو هم دادم؛)موفقتر باش!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد