تو می دانی که آرزوهایت فقط آرزو هستند ، آن گونه که می خواهی رفتار نمی کنی و حتی احساس هم نمی کنی .از تکرار خسته ای ، احساس فشار می کنی ، اما نمی دانی اشکال از کجاست .تحمل رنحها را بر خویش هموار می کنی اما لذتی نمی بری .به تغییراتی بزرگ می اندیشی ولی در برداشتن گامهایی کوچک هم ناتوان هستی ، چرا ؟
چرا لذت ازمون دور شده - داریم بی روح پیش می ریم؟
اصلا و ابدا.
- من؟
- آره تو!
- خوب، من واقعا شرمنده ی همه ی مردم جهانم که اینقدر موجود حقیر کثیف ضعیف به دردنخوری هستم!
- شما می تونی بری... نفر بعد!
- من گفتم تو موجود ...
- پس منظورت چیه ؟
- فقط گفتم اگه این جوری هستی به چرایی اش فکر کن ، اگه نیستی ..
چون خسته ایم و مثل کودکان نمی تونیم به ورحمون جلا بدیم .
چرا خسته ای ؟ از چی خسته ای ؟ اگه چه اتفاقی بیفته ، می تونی خستگی به در کنی ؟
من چرا اینجوریا نیستم پس؟
تو چه جوری هستی ؟! چرا این جوریا نیستی ؟
مسئله دقیقا پاسخ همین سواله ...
گقتن هیچ وقت آرزو نکن چون ممکنه برآورده شه ! آرزو انجام نشده هدف از نظر من !
هدف تو مهمه نه اونا ...تو برای خودت رویایی روشن بیافرین ، رویایی در واقعیت ....
سلام مریم عزیز.....همین الان همه ی وبلاگتو از اونجایی که نخونده بودم خوندم....و پشیمون شدم که چرا تا حالا نمی آمدم...از این به بعد پایتم...منتظر باش!