درد،خواست ،شدن

همچنان که به سوالهایش می اندیشید ، با دوستانش در دهکده هم صحبت می کرد.یکی از دوستانش - تو - از وضع موجود راضی نبود …یک رنگی دهکده آزارش می داد..تکرار دیروز در  امروز و فرداها …حکیمان می گفتند پیام آوران او را گمراه کرده اند ...اما تو دلش نمی خواست به پیام آوران بپیوندد ، از زمانی که به دهکده آمده بودند جز بحث بر سر طاعون روزمرگی هیچ نمی کردند ... تو دل مشغولی های دیگری داشت ، پرسش ها ،چراها ..آن فضای سرد و تنگ مجالی به آنها نمی داد …احساس خفقان می کرد..هوای تازه می خواست...فضایی برای پرواز و حرکتتو درد داشت …دردی که درمانش گرچه تا آن روز روزمرگی بود اما تنها مسکن بود ….درمان نبود ….دیگر مصرف مدام مسکن ها تاثیری نداشت …باید رها می کرد ،آنچه این جا بود …اهالی دهکده زندگی شان را می کردند و به جایی جز دهکده نمی اندیشیدند اما تو همیشه با وسواس به دنبال امن ترین و بهترین مامن بود تا از این جا به آنجا رود …اما دیگر …مجالی برای تردید و وسواس نمانده بود …نفسهایش به شماره افتاده بودند..تو می خواست تجربه کند انواعی دیگر از بودن را … دشوار بود تجربه ی دوباره  شدن ...حتی او هم برای چندمین بار شدن را دشوار می یافت... دردی سخت بر جانشان افتاد ، دردی که می توانست تنها بهانه ی آنها باشد تا شدن را به تعویق اندازند ....اما نه این مسکن هم کارگر نبود ،سرانجام تو تصمیم گرفت تا رها کند و به هر کجا سفر کند... تب درنگ شکسته شد . ...سکوت شد آغاز هیاهو ...صدای تو - کسی چه می دونه شاید من و او - پیچید تو شهر جادو ... می تونی چلچله باشی تو خزون ...می تونی پل بزنی به آسمون ...فریاد زد :
مکتبه باید گذاشت،قاعده باید شکست  رخت ز هنجار و جبر باز  بباید که بست


به بازخوردهای مطلب پیش پاسخ  دادم ، همیشه این کار را خواهم کرد ...

نظرات 8 + ارسال نظر
سحر چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:04 ب.ظ http://ghoroob.blogsky.com

سلام

خانه آبی پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:29 ق.ظ http://khaneheabi.persianblog.com

مریم تو میتونی !

هوموی خالی پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:29 ق.ظ http://homosapiens.blogsky.com

آقا جان!
۱. تو مشکلت ستاره نداشتن نیست، طاقت نداشتنه!
۲. ضمنا یه بار دیگه بیام ببینم از یه حدی زیادتر نوشتی(!) ، الکی سریع می‌خونم، یه بازخورد دودره بازی هم برات می‌ذارم همچین که خودت هم بو نبری (ازونا که یه مدت ملت برا من می ذاشتن، بعد خسته شدن، بعد من کوتاه اومدم)
۳. اصلان هم با این حس «من و تو و او » حال نکردم. این که دوباره می شه دهکده. اصلا با توافق کلامی و دور هم بودن حال نمی کنم!

چه ربطی به طاقت داره ؟
هر جور راحتی ....
من هم جو گیر شدم ،آخرش اون طوری شد اما دوباره بخون تغییر کرده ..

پرهون پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:51 ق.ظ http://parhoon.blogsky.com

سلام........
ممنون از لینکت........
منم بهت لینکیدم

بابک پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:27 ق.ظ http://babak-m.blogsky.com

سلام . ای ول دختر تو چقدر زود به زود می نویسی .از لینکت ممنونم . مطمئن باش که در اسرع وقت بهت لینک می دهم.

انسان مه الود پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:49 ق.ظ http://ensan.blogsky.com

روی نوشته هات زیاد فکر می کنم ولی همیشه نمی تونم فکرم رو جمع و جور کنم و چیزی که در ذهنم هست بنویسم...

نیازی به جمع و جور کردن نیست ...آشفته هم می شه نوشت ...

پیام پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:52 ق.ظ http://payamra.com

میتوانیم چون چلچله ای با هم پرواز کنیم و بر ساحل زیبای محبت بنشینیم ...

majid پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:57 ق.ظ http://europages.blogsky.com

ba salam shoma mitavanid baray didan sitehay farsi dar intenet explorer menu view / encoding / unicode-utf8 ra entekhab konid ,

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد